ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم ولی ما با سه جمله ی دیگر زندگی مان را تباه می کنیم دکتر علی شریعتی ---------------------- نازک آرای تن ساق گلی نیما یوشیج ---------------------- پ.ن.1. پ.ن.2.
[ یکشنبه 89/3/2 ] [ 3:50 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم --------- سلام یه بازی کامپیوتری نسبتاً قدیمی هست (شاید مال حدود 3-4 سال پیش)، که اون زمون بچه های خواهرم خیلی بازیش می کردن، تا این که شاید با نصب ویندوز جدید، شایدم به دلیلی دیگه، از روی سیستمشون پاک شده بود و دیگه هم نصبش نکرده بودن، فکر کنم سی دیش مشکل پیدا کرده بود، شایدم دیگه بازی کردن باهاش از سرشون افتاده بود. همون زمون، داداشم از بازی خوشش اومد و از روش رایت کرد و اورد اهواز (کپی رایت دیگه چی چی ه؟! :دی )؛ اما انگار آه اون شرکت ه گرفت و سی دی مذکور روی سیستم ما نصب نشد!! ما هم بی خیالش شدیم! امسال عید که خواهرمینا (خواهر ِ مینا نه! خواهرم اینا!! :دی) اومده بودن اهواز، یهو بچه ها گفتن بیا نصبش کنیم! و این بار نصب شد! (انگار آه شرکت ه رهامون کرده بود! :دی) مدت های مدید بود که سراغ بازی های کامپیوتری نرفته بودم! یعنی بعد از ولف ِ نمی دونم چند (آدم کشی می کردیم! :دی) و نید فور اسپید ِ نمی دونم چند (دست فرمونم کم نظیر بود! :دی)، دیگه تقریباً اصلاً سراغ گیم نرفتم، و مثلاً بزرگ شدم!!! که ای کاش نمی شدم... ---------------------- دلم تنگ شده... --------------------- زندگی شاید به نوعی مثل یه فرودگاه باشه.. یا راه آهن.. یا ترمینال... چند وقتی ه فقط شاهد بودم... گویا! اگر سفر نکنی می پوسی! اگر حرکت نکنی می میری!! -------------------- مثل همون بازی های کامپیوتری با زندگیت رفتار کن! هدفت رو عزیز بشمار! توی ذهنت پررنگش کن، مطمئن باش که می تونی! Saaaaaaaaaaw YOU CAN ------------------- * پ.ن.2. پ.ن.3. ** پ.ن.4. (پس از ویرایش) آغاز متن، خواسته یا ناخواسته، تقلیدی شد از وبلاگ من و یارم، جناب A_V_B_2066 گرامی.
[ چهارشنبه 89/2/1 ] [ 5:47 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام
یه کم بی حوصله م، پس لطفاً پراکنده گوییم رو ببخشید... یه روزایی هستن که معمولاً توی زندگی برای خود فرد مهم هستن. و یه روزایی هم هستن که در عین خاص بودن (لااقل برای خود آدم)، گاهی اهمیتشون رنگ می بازه، این قدری که از یه مدت قبلش به فکرش که میفتی، هیچ اشتیاقی برای رسیدنش نداری! و اون روز بالاخره می رسه... عزیزانت مثل همیشه بهت لطف دارن، اما تو ته دلت شاد نیست... فقط می خندی که ظاهرت شاد باشه، تا اونا هم خوشحال باشن به خوشی تو... دلت گرفته... دو ساله که توی همچین روزی دیگه خیلی شاد نیستی... تصمیم داری شعرت رو توی وبلاگ بذاری تا برای دلت مجلس ختمی بگیری از نوع تولد!! کاش یه روز هم که شده نگرش ها مثبت می شد تا آدم بتونه راحت حرف دلش رو بزنه، کاش فقط یک روز.. اصلاً به عنوان هدیه ی تولد! اما نه... کی تضمین می کنه؟... احساس غربت می کنی که حتی توی چاردیواری خودت هم باید هزارجور قیدوبند برای خودت قائل بشی... اصلاً امسال همه چی غریب شده...
پروردگارا! یا مقلب القلوب والابصار! حول حالنا الی احسن الحال! پ.ن.2. براتون سالی پر از شادی و خوشبختی و موفقیت و سرافرازی آرزو می کنم.. و دعا می کنم که هیچ وقت لبخند از لبتون و شادی از دلتون دور نشه... عید شما مبارک!
پ.ن.3. [ پنج شنبه 88/12/27 ] [ 5:35 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
هرچی فکر می کنم نمی دونم برای شروع چی بنویسم و در واقع چه طور برم سر اصل مطلب! پس بی خیال اصل مطلب می شیم و اصلاً بنا رو بر این می ذاریم که مطلب فاقد سروته می باشد! چی؟! اما من هم حق دارم!
تذکر:
یه چیز دیگه هم هست که دیگه می ذارم برای زنگ تفریح بعدی!
اوکی، دوباره با جدیت مشغول درس می شویییییم!
محض تنوع، یه کم هم تکنولوژی می زنیم دستش!
خستگی رو توی چهره ها می بینم! باشه چشم، یه کم استراحت می کنیم.
زنگ تفریح دوم!
و... سرانجام به همه ی این فعالیت ها رنگ و معنای واقعی می بخشیم تا نظر لطف و رحمتش مثل همیشه شامل حالمون بشه...
---------------- پ.ن.
التماس دعا...
[ دوشنبه 88/12/3 ] [ 4:43 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
شاید نشه اسمش رو گذاشت شعر، یا چه می دونم، هر چیز اصولی و مرتب دیگه!
غرید و غرید و غرید *** در این میان چشمم دلش خواست در این میان دل خواست چشمش اما دریغا! افسوس، افسوس! آنگه که چشمم از نمی هم گشت نومید آنگاه نه!! آهسته قلبم با خودش گفت: *** باران نمی بارد... [ چهارشنبه 88/8/27 ] [ 3:34 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |