تحلیل آمار سایت و وبلاگ تولدم مبارک ضربدر دو! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

یه کم بی حوصله م، پس لطفاً پراکنده گوییم رو ببخشید...

یه روزایی هستن که معمولاً توی زندگی برای خود فرد مهم هستن.

و یه روزایی هم هستن که در عین خاص بودن (لااقل برای خود آدم)، گاهی اهمیتشون رنگ می بازه، این قدری که از یه مدت قبلش به فکرش که میفتی، هیچ اشتیاقی برای رسیدنش نداری!
این قدری که از یه مدت قبل براش شعری می گی که نشون می ده چـقـــــدر خسته ای و چقـدر دلت اون روز رو نمی خواد!

و اون روز بالاخره می رسه...

عزیزانت مثل همیشه بهت لطف دارن، اما تو ته دلت شاد نیست... فقط می خندی که ظاهرت شاد باشه، تا اونا هم خوشحال باشن به خوشی تو...

دلت گرفته...

دو ساله که توی همچین روزی دیگه خیلی شاد نیستی...
و امسال از پارسال دلگیرتر، خیلی دلگیرتر...

تصمیم داری شعرت رو توی وبلاگ بذاری تا برای دلت مجلس ختمی بگیری از نوع تولد!!
اما هر چی فکر می کنی، می بینی که هزارتا آدم با هزار دید مختلف، ممکنه فقط یه برداشت واحد از شعرت بکنن!! تنها برداشتی که حرف تو اون نبوده...
چرا این قدر دیدها محدوده؟!...

کاش یه روز هم که شده نگرش ها مثبت می شد تا آدم بتونه راحت حرف دلش رو بزنه، کاش فقط یک روز.. اصلاً به عنوان هدیه ی تولد!

اما نه... کی تضمین می کنه؟...

احساس غربت می کنی که حتی توی چاردیواری خودت هم باید هزارجور قیدوبند برای خودت قائل بشی...

اصلاً امسال همه چی غریب شده...


خدایا!
به بزرگیت قسم می خورم که این حرفا از جنس ناشکری نیست!
مهربانترینم! خودت می دونی که چـقـدر همیشه قلباً شاکرت بوده و هستم...

پروردگارا!
در آستانه ی سال نو، نه تنها در کلام، که از صمیم قـــلب فریاد می زنم که:

یا مقلب القلوب والابصار!
یا مدبر اللیل والنهار!
یا محول الحول والاحوال!
حول حالنا الی احسن الحال...

حول حالنا الی احسن الحال!
---------------
پ.ن. 1.
12 اسفند تولد «ترجمه ی زندگی» بود. راستش وبلاگم هم مثل خودم دو تا تاریخ تولد داره! یه تاریخ واقعی و یه تاریخ ثبتی! (خودم که تولدم برای روز اول فروردین ثبت شده، اما اصلش همین امروزه..) وبلاگ هم دوازدهم به دنیا اومد و بیست و دوم افتتاح شد.
به هر حال..
یک سال از کتاب زندگیم، اگر نگیم ترجمه، لااقل خوانده شد...
تولد وبلاگم مبارک! جشنش هم قرار بود توی همین کوچه باغ خودمون برگزار بشه، که قسمت نشد.. امسال همه چی به طرز پررنگی بی رنگ شده!

پ.ن.2.
سال نو پیشاپیش به همه ی عزیزانم مبارک باشه...

براتون سالی پر از شادی و خوشبختی و موفقیت و سرافرازی آرزو می کنم..
از خدا می خوام که همیشه در پناه خودش نگهتون بداره..

و دعا می کنم که هیچ وقت لبخند از لبتون و شادی از دلتون دور نشه...

عید شما مبارک!

سال نو مبارک...

 پ.ن.3.
الآن حالم خیلی بهتره!
نه، بهتر بگم.. خیییییلی خوبم!
از همه ی دوستای خوبم ممنونم که با لطفشون، توی روزی که دلم گرفته بود، مجازی و حقیقی، حقیقتاً همه رقمه دلم رو شاد کردن!
صمیمانه متشکرم.


[ پنج شنبه 88/12/27 ] [ 5:35 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 285026