تحلیل آمار سایت و وبلاگ زمستان 92 - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

---------------------

 

به عادت هرساله، امسال هم هنگام اتاق تکونی وقتی به سررسیدهام رسیدم تک تکشون رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.

البته امسال فرصت زیادی نداشتم و بیش از چند دقیقه نتونستم وقت صرفشون کنم. با این حال ورق زدم و خوندم و کلی مرور عمر رفته...

 

اصلاً شاید قسمت بوده آخر سال دنیا بیام تا به جبر(!) اتاق تکونی هم که شده، هر سال ایام تولدم خاطراتم رو مرور کنم..

اما راستش رو بخواهید این تقارن آخرسال و تولد همیشه برام سخت و پر از افسردگی بوده، به خصوص این چند سال اخیر..

بگذریم..

 

 

دفترها رو ورق می زدم و یادم می یومد که چقدر یه زمونی دلم پاک بوده.. اصلاً دفترهای زمون دبیرستانم رو که می خوندم، تعجب می کردم که چه دغدغه های جالب و زیبایی داشتم..

و بعد افسوس خوردم از حال و دل امروزم.. چقدر بددددد گم شدم...

 

ورق می زدم و دغدغه های دیگر نوجوانی و اوان ِ جوانیم رو می خوندم..

چقدر سختی کشیده بودم و چقدر سختی نکشیده بودم..

 

ورق می زدم و شعرهام رو می خوندم، و ناگهان تعجب کردم که من اون زمان ها (حتی تا همین یکی دو سال اخیر) چقدر شعر (اگر نگیم معر) می نوشتم!

الآن این حس رو هم ندارم.. که لااقل بنویسم و سبک بشم..

 

به سال های نزدیک تر که رسیدم، باز هم شعرهایی رو خوندم که انعکاس حس و حال چند سال اخیرم بوده..

بعضیاش چقدددرررر هنوز وصف حال هستن.. مثلاً این یکی که اگرچه به لحاظ شعری یه کم می لنگه و یه کمم دختر دبیرستانی ایه چشمک، اما هم وصف حاله و هم عمومی و قابل نوشتن..

 

همی دنیا جفا کرد و شدی تنهاتر از تنها

ولی خندی به دنیا تا بخندد روی تو دنیا

تمام عمر خندیدم به ریشت روزگار اما

تلافی کرده ای با خنده بر دل های ریش ما..

 

بیت دومشو دوست دارم..

 

...

 

چی بگم دیگه..

هیچی، برم به ادامه ی اتاق تکونی و گذشته تکونیم برسم..

 

 

خلاصه که کم کم دارم از راه می رسم!

 

 

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 92/12/27 ] [ 9:53 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

---------------------

 

امروز 23 اسفند تولد حس غریب ه تبسم

حس غریب هم اسفند رو برگزید تا بیاد و آخرین روزهای زمستون رو زیباتر کنه مؤدب

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما حس عزیزم، تولدت مبارک گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 

 

 

 

 

در راستای این زیباسازی ِ واپسین روزهای فصل زیبای زمستون، تولد شادی عزیز رو هم پیش رو داریم مؤدب

فردا یا شایدم پس فردا تولد دکتر شادی عزیزمونه (شادی جان 24 ام بودی یا 25 ام؟ شرمنده)، تا بیاد و هوش از سر جمعی ببره! شوخی

 

 گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما شادی گلم، تولدت مبارک گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-------------------

 

 

خب دوستان عزیز، دیگه خوشگذرونی بسه، حالا بریم به ادامه ی خونه تکونیامون برسیم! ترسیدم پوزخند  بلبلبلو


[ جمعه 92/12/23 ] [ 2:46 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

--------------------------

 

 

 

 

 


[ چهارشنبه 92/12/21 ] [ 3:4 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------------

 

مکان: اهواز

زمان: روزهای نیمه ی اسفند

 

هوا طوری شده که توی یک شبانه روز انواع اوضاع هوایی رو تجربه می کنیم!

 

آخر شب و اول صبح هوا سرد و زمستونی می شه --> بخاری روشن می کنیم!

بین روز هوا مطبوع و بهاری می شه --> بخاری رو خاموش می کنیم!

ظهر و بعدازظهر هوا گرم و شِبه تابستونی می شه --> پنجره ها رو باز می کنیم تا هوا عوض بشه! و در مواردی مثل دیروز پنکه و حتی ساعتی هم کولر روشن می کنیم!!

سرشب هوا پاییزی می شه و پنجره ها رو می بندیم!

 

و دوباره از اول..

آخرشب و اول صبح سرد می شه و بخاری و...

 

 

حالا ممکنه بعضی وقتا سرما و گرما در ساعات مختلف روز دقیقاً طبق برنامه ی زمانی بالا نباشه، اما حدوداً این طوریه و بهرحال داریم چهارفصل رو در یک روز می بینیم!

 

 

 

ادامه مطلب...

[ جمعه 92/12/16 ] [ 9:59 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
[ جمعه 92/12/16 ] [ 5:0 عصر ] [ گویای خاموش ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 79
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 285102