ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
من کجام؟! من که قرار بود الآن یه جای دیگه باشم! این جا چه کار می کنم پس؟! گمونم غفلت کردم و اتوبوس رو اشتباهی سوار شدم... نه، شایدم اصلاً جا موندم... اما اگر جا موندم و جایی نرفتم، پس چرا این ایستگاه برام غریبه ست؟!! ...
مبدأ؟! [ چهارشنبه 88/9/25 ] [ 12:33 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
شب رقم خوردن سرنوشت... این طور وقتا رسماً کلمه کم می یارم؛ انگار قطر دایره ی لغاتم به صفر میل می کنه! به قول "حس غریبم"، چقدر الفبای دکمه های کیبورد کمه! امشب با دلمون صداش بزنیم! خودش گفته: بازآ هر آن چه هستی بازآ این درگه ما درگه نومیدی نیست این شعر رو از زمان بچگی تا حالا زیاد توی شب های قدر شنیدم. فکر کنم بار اولش، درست نمی دونم چند سالم بود، شاید 11-12 ساله بودم، که توی احیای خونه ی خانم پیراسته شنیدمش. یادمه اون وقت توی عالم بچگیم از یه گناهی خیلی ناراحت بودم؛ چقدر اون شب با این شعر گریه کردم و طلب بخشش... کاش حالا هم بفهمم معنی این شعر رو؛ کاش توی این سال ها دلم این قدر سیاه نمی شد تا می تونستم امشب هم با همون اخلاص صداش بزنم... توی عالم بچگی می تونستم صداش بزنم، اما الآن که دلم کوله بار بیست و چند ساله ای از روسیاهی رو به دوش می کشه، حالا که خیلی بیشتر بهش نیاز دارم... کاش حالا هم بتونم... امسال حس غریبی دارم؛ یه دلتنگی خیلی عجیب، یه تنهایی دردناک، یه استیصال غیرقابل وصف... دیشب که یکی از آخرین درها به روم بسته شد، و یکی از دلخوشی های عزیز و بزرگ چند ساله م در کمال تعجب و خیلی غیرمنتظره ازم گرفته شد، اون وقت بود که یهو دلم بهم نهیب زد که: آن قدر در می زنم این خانه را تا ببینم روی صاحبخانه را خداجون! همه مون توی این شب ها می یاییم پیش خودت، خیر و سعادت دنیا و آخرتمون رو از خودت می خواهیم. ---------- پ.ن.1. این شب ها برای همه دعا کنیم، برای مظلومان دنیا، برای بیمارا، برای همه... پ.ن.2. توی لیالی قدر برای ظهور آقامون دعا کنیم؛ این قدر ظلم زیاد شده، این قدر... آخخخخ.. این روزا حس می کنم همه ی ذرات دنیا دارن صداش می زنن؛ انگار تمام زبان های زنده ی دنیا که هیچ، حتی تمام زبان های منسوخ هم زبون باز کردن و به فریاد اومدن که: دیــــگــه بـیـــــا! [ سه شنبه 88/6/17 ] [ 8:48 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام به ماهی که... نمی دونم چه طور بگم، از کجا بگم... خدا بی نظیری! خدا این فضا خیلی قشنگه، خیلی لطیفه، خیلی روح بخشه، خیلی... خدایا ممنون بابت این هدیه ی زیبا، ممنون برای سفره ای که گستردی و بدون نگاه به گناهان و خطاهامون، همه مون، همممههههههه مون رو دعوت کردی... خدا خودت به من بگو، آخه چه سرّیه که به محض شروع این ماه عزیز، به محض این که پا می ذاریم توی اولین سحر این ماه مبارک، یهو انگار در آسمون باز می شه... و اون قدر رحمت و برکت روی سر و رومون می شینه که روح آدم به وجد می یاد... معنویت فضا به حدّی می رسه که روحمون سرشار می شه از عشقت... خدا تو خودت بهم بفهمون، آخه چه سریّه که توی این ماه یهو همه مهربون می شن، دلا نورانی می شن... حتی.. حتی کسایی که 11 ماه لا اقل در ظاهر (من که از باطنشون خبر ندارم)، اما دست کم در ظاهر... نه! اصلاً نمی خوام صفتی بهشون نسبت بدم! نمی خوام بد ِ کسایی رو گفته باشم که می دونم الآن، همین لحظه یه گوشه نشستن و دارن روحشون رو از عطر الهی این ماه سرشار می کنن... حالا من سرتاپا گناه کی باشم که بخوام درباره ی مهمونای خدا حرف بزنم؟! اما خدا! بگو چه طور می شه که همه تحت تأثیر قرار می گیرن؟ چه طوری ه که حتی نماز نخون ها نمازخون می شن، دنیا پرست ها خداپرست می شن، حرمت شکن ها حرمت نگه می دارن؟! پروردگارم! من که می گم این آغوش توئه، که با چشم پوشی از هرچه که هستیم و هر سیاهی ای که توی پرونده مونه، یه ماه به گرمی پذیرای قلبای خسته مون می شه... مهربونم، جوابمو گرفتم! همینه! خود خودشه! ت وی آغوش خدا باشی، خدا نوازشت کنه و عشق و رحمتشو بریزه توی وجودت، با دست خودش قلبتو غبار روبی کنه، اون وقت بازم گناه؟! بازم نافرمانی؟! بازم حرمت شکنی؟! بازم بی توجهی؟! مگه میشه آخه؟! خدا به خودت قسم که به حق، مهمون نوازیت حرف نداره! خدا ممنونم! ممنونم که امروزم همون حس آشنای قدیمی رو ریختی توی وجود تک تکمون، همون حس قشنگ، همونی که نمی تونم، نمی تونم، نمی تونم توی کلمه بیارمش... همون حس زیبای تو رو داشتن! خدایا! هر سال، ماه که از نیمه می گذره دلم می لرزه! ناخودآگاه ذهنم شمارش معکوس رو شروع می کنه... می ترسم، جداً هم می ترسم! هول برم می داره که اگه تموم بشه چه کاااار کنم؟!! بعد به زحمت ذهنمو از این فکر خالی می کنم و سعی می کنم فقط نفس بکشم! نفس بکشم و معنویت بی نظیر این روزها رو توی تک تک سلول هام و تمام زوایای ذهن و روح و جسمم ذخیره بکنم... خدای مهربونم، توی این یه ماه اقیانوس رحمتت، این تنها اقیانوس شیرین عالم هستی رو خورد خورد می ریزی توی روح ما که ظرفیتش شاید قد یه کاسه باشه! ------------- پ.ن. 1. خدایا! اگه این آخرین رمضانم باشه چی؟! اگه آخرین مهمونی خدایی باشه که درش شرکت می کنم؟!! پ.ن. 2. امروز نیت کردم تا اگه عمری باقی باشه چهل سحر دعای عهد رو بخونم؛ به نیت تعجیل در ظهور منجی عالم بشریت (عج) که هرچی می گذره بیشتر نیاز به عدل گستری ایشون رو حس می کنم، و به نیت شفای همه ی بیماران، و باز شدن گره از امورات همه ی مسلمین؛ و به نیت... ان شاء الله که گوشه چشمی هم به من خطاکار بشه... این رو این جا گفتم تا یه یادآوری ای کرده باشم، که اگر شما هم خواستید همراهی کنید. پ.ن. 3. رمضانتون مبارک، طاعاتتون مقبول درگاه الهی باشه و التماس دعا...
[ شنبه 88/5/31 ] [ 8:57 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد ...
«حزین لاهیجی»
[ شنبه 88/5/24 ] [ 8:2 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
خدایا! ممنونم که باعث شدی همه از همه طرف رهام کنن؛ ممنونم که هیچ طناب و هیچ رشته ای برام باقی نذاشتی تا فقط به ریسمان خودت چنگ بزنم... خدایا! ممنونم که دستم رو از همه جا کوتاه کردی تا یاد بگیرم جز تو به کس دیگه ای امید نداشته باشم... خدایا! ممنونم که امیدم رو از غیر خودت.. از همه جا قطع کردی تا یاد بگیرم تنها یاورم خودتی و بس... تا به غیر از خودت تکیه نکنم... خدایا! ممنونم که خواستی زیر سنگینی بعضی بارهای زندگی این قدر تنها بمونم تا یاد بگیرم که تنها و تنها بیام سراغ خودت... خدایا! ممنونم که داری در عمل معنی آیه ی «ایاک نعبد و ایاک نستعین» رو بهم یاد می دی...
خدایا! به اندازه ی تمام دنیا ممنونم، اما... اما خدا یاد گرفتن معنی و مفهوم واقعی اون آیه ی زیبا خیلی سخته... خیلی سنگینه... خیلی درد داره... ولی ای تنها غمخوار واقعی! این بار دیگه سراغ هیچ مسکنی نمی رم که بهترین تسکین خودتی... تنها تسکینم خودتی... ------------------------------- پ.ن.1. دلم خیلی هوای حرم امام رضا (ع) رو کرده... نمی دونم کی بتونم برم... اما... پ.ن.2. التماس دعا... [ یکشنبه 88/4/7 ] [ 3:22 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |