تحلیل آمار سایت و وبلاگ آن قدر در می زنم این خانه را... - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم



باز هم رمضانی دیگر و باز هم شب های قدر...

شب رقم خوردن سرنوشت...

این طور وقتا رسماً کلمه کم می یارم؛ انگار قطر دایره ی لغاتم به صفر میل می کنه!

به قول "حس غریبم"، چقدر الفبای دکمه های کیبورد کمه!
و من که می گم کیبورد که سهله، هیچ زبانی توی دنیا، حتی با استفاده از تمام امکاناتش نمی تونه کلماتی رو در خور این شب ها و روزهای روحانی بیان کنه...
هیچ زبانی جز زبان دل...

امشب با دلمون صداش بزنیم!
با دلمون بریم سمتش...
با تمام روسیاهی، با دل بخونیمش...

خودش گفته:

بازآ هر آن چه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ...

این شعر رو از زمان بچگی تا حالا زیاد توی شب های قدر شنیدم. فکر کنم بار اولش، درست نمی دونم چند سالم بود، شاید 11-12 ساله بودم، که توی احیای خونه ی خانم پیراسته شنیدمش. یادمه اون وقت توی عالم بچگیم از یه گناهی خیلی ناراحت بودم؛ چقدر اون شب با این شعر گریه کردم و طلب بخشش...

کاش حالا هم بفهمم معنی این شعر رو؛ کاش توی این سال ها دلم این قدر سیاه نمی شد تا می تونستم امشب هم با همون اخلاص صداش بزنم... توی عالم بچگی می تونستم صداش بزنم، اما الآن که دلم کوله بار بیست و چند ساله ای از روسیاهی رو به دوش می کشه، حالا که خیلی بیشتر بهش نیاز دارم...

کاش حالا هم بتونم...

امسال حس غریبی دارم؛ یه دلتنگی خیلی عجیب، یه تنهایی دردناک، یه استیصال غیرقابل وصف...
این مدت، همین طور در بوده و هست که به روم بسته می شه، همین طور فرصت ه که ازم سلب می شه...
اگرچه درها و فرصت های خاکی و دنیایی...

دیشب که یکی از آخرین درها به روم بسته شد، و یکی از دلخوشی های عزیز و بزرگ چند ساله م در کمال تعجب و خیلی غیرمنتظره ازم گرفته شد، اون وقت بود که یهو دلم بهم نهیب زد که:
بنده ی خدا نزدیک شب قدره!
داره دلتو می شکنه بلکه بتونی یه بار دیگه مثل اون بچگیات صداش بزنی! شب قدر صداش بزن! از خودش بخواه!

آن قدر در می زنم این خانه را    تا ببینم روی صاحبخانه را
آن قدر می  نالم  از سوز جگر    تا به صاحبخانه بگذارم اثر...

خداجون! همه مون توی این شب ها می یاییم پیش خودت، خیر و سعادت دنیا و آخرتمون رو از خودت می خواهیم.
خدا کمکمون کن، آدممون کن؛ اصلاً امتحانمون کن تا محکم شیم، تا پخته شیم، اصلاً بسوزیم، هیچ بشیم! اصلاً مگه غیر از اینه که پیش تو ما هیچی نیستیم؟!
اصلاً دلمون رو بشکن که به عظمتت قسم، این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است...

----------

پ.ن.1. این شب ها برای همه دعا کنیم، برای مظلومان دنیا، برای بیمارا، برای همه...
بیایید همه برای هم دعا کنیم، خب؟ قول می دید؟! من که قول می دم!

پ.ن.2. توی لیالی قدر برای ظهور آقامون دعا کنیم؛ این قدر ظلم زیاد شده، این قدر... آخخخخ.. این روزا حس می کنم همه ی ذرات دنیا دارن صداش می زنن؛ انگار تمام زبان های زنده ی دنیا که هیچ، حتی تمام زبان های منسوخ هم زبون باز کردن و به فریاد اومدن که:

دیــــگــه بـیـــــا!


[ سه شنبه 88/6/17 ] [ 8:48 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 284807