ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام شاید اگر این پست رو هفته ی پیش می زدم حال و هواش خیلی متفاوت می شد، اما چه کنم که امکانش نبود.. تا الآن... و الآن هم اصلاً نمی دونم چه طور باید بیانش کنم... فقط می گم خدایا شکرت...
حیف که نمی تونم خیلی توضیح بدم... ------- حالا می فهمم که گاهی لازم ه نداشتنش رو با تمام وجود درک کنیم تا یاااااااد بگیریم که بودنش چقدر با ارزش ه... خدایا! مزه ی تلخ و عذاب آور نبودنش رو چند صباحی بهم چشوندی و امیدم رو فقط به خودت وابسته کردی تا بفهمم که اگه داشته باشمش همه چیز رو می تونم تحمل کنم، ولو به قیمت استخونایی ترک خورده.. استخونایی ترک خورده که هنوزم می شه روشون ایستاد؛ و به لطف تو چقدر هم محکمند و ما نمی فهمیم... خدایا! یک بار به نوعی مردم تا معنای حیات رو بفهمم! و بعد با نگاه مهربون و بی نظیرت، بهم رحم کردی تا معنی تولد دوباره رو بچشم... معبودم.. --------------- پ.ن.2. [ سه شنبه 89/4/15 ] [ 4:58 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام اون شب توی آینه یه غریبه رو دیدم... برام سخت بود که دیگه نمی شناسمش... همیشه از غریبه ها می ترسیدم... از غریبه ها می ترسم... می ترسم...
-------------- [ پنج شنبه 89/3/20 ] [ 11:44 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
دیروز از یه چیزی خیلی دلم گرفت، یعنی از یه چیزی که مدت هاست ازش دلم گرفته، دلم خیلی بیشتر گرفت! حدود یک ساعت بعد، از جایی (که تقریباً فراموشش کرده بودم) به موبایلم زنگ زدن، و در همون زمینه که دلم گرفته بود بهم خبری دادن! یهو احساس کردم خدای مهربونم چقدررررر حواسش بهمون هست! یه احساس لطیف و خوشایندی همه ی وجودم رو گرفت! بذار اینو بگم! اون خبری که بهم رسید، شاید از دید خیلی ها، حتی خودم، چیز معمولی و حتی پیش پا افتاده ای باشه! اما... خدایا! می دونم.. می دونم که خدا به دل سیاهم رحم کرد... حس دانش آموز تنبلی رو دارم که آموزگار دلسوزش به جای تنبیه، ناز و نوازشش می کنه تا بلکه اون شاگرد بازیگوش سر راه بیاد... خدا کنه ناسپاسی نکنم و یادم نره... خدا کنه دل ِ آلزایمریم نامردی نکنه و اون حس فراموشش نشه...
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب از تو خبر به نام و نشان است خلق را جویندگان جوهر دریای کنه تو چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد عطار اگرچه نعرهی عشق تو میزند
---------------------------- پ.ن.2. افوض امری الی الله ان الله بصیرٌ بالعباد... پ.ن.3. فرارسیدن ایام فاطمیه رو خدمت همه ی دوستان خوبم تسلیت عرض می کنم. پ.ن.4. امروز صبح زود که از خونه می رفتم بیرون، هنوز از حیاط پامو توی خیابون نذاشته بودم که یهو عطر گل یاس مستم کرد... سرم رو برگردوندم و دیدم بوته ی یاس رازقی کلی گل داده! صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا...
[ چهارشنبه 89/2/8 ] [ 3:43 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
[ سه شنبه 89/1/24 ] [ 12:32 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام خیلی وقت ه دیگه رغبت نمی کنم این جا پستی از نوع دل نوشته بذارم؛ به دلایلی... اصلاً الآن نمی دونم چی می خواستم بگم.. آهان! امشب از خودم به شدت بدم اومد. یه حسی درم پیدا شد که نبااااااید پیدا می شد! امشب فهمیدم چقدر وسعت روحم کوچیک مونده (یا شده؟..) ... خدایا! من که خودم رو محکوم می کنم به داشتن روحی کوچک و نگاهی بی عمق و قلبی تیره و دلی... نمی دونم.. اما خدایا! تو که می دونی چرا.. می دونی چی باعث شد که امشب اون حسی بهم دست بده که... حسی که شاید برای خیلی ها عادی باشه، اما سراغ من نباید می یومد... حسی که حتی فکر کنم گناه هم نباشه، اما به هر حال مال من نیست... خدایا! نذار قلبم کوچیک بشه... خدایا! کمکم کن.. نذار توی امتحان هات رفوزه بشم... خدایا! ازت صبر می خوام و روحی بزرگ و دلی دریایی و قلبی مطمئن و نگاهی عمیق... می دونم خیلی زیاده، اما می خوام! به قول عزیزی از بزرگ باید بزرگ خواست! پس بهترین حالات روحی رو ازت می خوام... می دونم لیاقت ندارم، اما می خوام کمکم کنی تا لیاقتش رو پیدا کنم... خدایا! حول حالنا الی احسن الحال... خدایا! کمکم کن که راضی باشم به رضات... اللهم انت ولی نعمتی.. والقادر علی طلبتی.. تعلم حاجتی.. فاسئلک بحق محمد و آل محمد علیه و علیهم السلام... --------------- [ دوشنبه 88/10/14 ] [ 1:29 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |