ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
------------------
راستش اصلاً قصد منبر رفتن ندارم، اما امروز یکی یه چیزی گفت که رفتم تو فکر.
یه بنده خدایی تعریف می کرد که یکی از آشناهاشون سالیان سال توی فلان منطقه ی اهواز ماهی فروشی می کرده، یه فروشنده ی ساده. این آقا یه عمر ماهی فروشی کرده و همیشه یه آهن ربا پایین کفه ی ترازوش می ذاشته (که وقتی روی اون کفه ماهی رو می ذاشته و یه ذره پایین تر می رفته، آهن ربا باعث می شده کفه به پایین کشیده بشه و زودتر به نظر بیاد کفه به وزنی که مشتری خواسته رسیده!) و بدین ترتیب کم فروشی می کرده :|
حالا ایشون پیر و کور و مریض شده و افتاده گوشه ی خونه، و عذاب وجدان گرفته که چه طور گذشته شو جبران کنه.. حدود بیست سال اووووووون همه ماهی به اووووووووون همه آدم فروخته، چه طور می شه جبران کرد آخه..
الآن طرف می خواد بره از یه عالم دینی ای روحانی ای کسی بپرسه ببینه چه کار کنه..
با این که این داستان واقعی در برابر اییییییین همه دزدی و کم فروشی و حروم خوری ای که توی جامعه می شه به نظر خیلی هم بزرگ نمی یاد، اما خدایی خیلی بد و بزرگه.. جبرانش اگر هم به نوعی ممکن باشه، اما خیلی سخت خواهد بود.. (حلالیت فرد به فرد که غیرممکنه، اما خب شاید دین یه راهی گذاشته باشه برای افرادی که پشیمون می شن..)
...
نه فقط این آقا، که به طور کلی و برای این چنین افرادی.. یه عمر کم فروشی و دولا پهنا حساب کردن و حق خوری و کلاه گذاشتن سر مردم و... واقعاً به چه قیمتی؟!
[ یکشنبه 92/11/27 ] [ 3:55 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
----------------
دیشب بعد از این که تقویت کننده شون رو بهشون دادم و آبشون دادم و سر و صورتشون رو تمیز کردم و شستم، یه کم هم باهاشون حرف زدم و انرژی مثبت بهشون دادم..
به خصوص با اون برگ بنفش ها (برگ بیدی؟ نمی دونم!) که هنوز کوچولو هستن و اگه حواسمونو ندیم ممکنه از دست برن حرف زدم و خواستم که زودی رشد کنن و قوی بشن.. به اون گلدون کوچیکتره ی پیچک هم قول دادم اگه همین طور خوب رشد کنه عید می ذارمش لب پنجره بالایی ه، که برگاش بریزه روی دیوار و توی چشم باشه.. برگای خشک پیچک بالایی ه رو هم درآوردم و یادم اومد که پارسال عید چقد کم برگ شده بود و نزدیک بود خشک بشه؛ لبخند زدم که رسیدگی ها جواب داده و الآن سرحال می بینمش.. از یوکاها هم تشکر کردم که اینقده خوب و سرحالن.. به خصوص از اونی که برگاش یه کم روشن تره و به نظرم باطراوت تر می یاد.. برگ زرد شده ی دیفن باخیا رو هم دراوردم و به اون بچه ای که کنارش دراومده خوش آمد گفتم.. سری هم به گل پرپینی ها زدم و یه کم درباره ی کم پشت بودنشون فکر کردم.. گفتم خب آخه می گن این تقویت کننده هه برای شما خیلی خوبه که.. شما هم که سبز و سرحالید خداروشکر، خب یه کم پرپشت هم بشید دیگه..
به اون ساقه ی باریک توی اون گلدون نسبتاً خالی ِ کوچیک که نمی دونم از کجا اومده هم گفتم زودتر بزرگ شو ببینم چی هستی! :)
و اون ساقه ی کوتاه بدون گیاه(!) که توی اون گلدون کناری ه ست رو تحسین کردم که اگرچه حتی دورشم خشک شده اما هنوز "اصل"ش سبزه و داره نفس می کشه..
الآن یادم اومد دیشب دیگه نشد سری به گلدونای توی حیاط بزنم، هنوزم نرفتم.. ایشالا فردا صبح :)
............
اعتراف می کنم هیچ وقت زیاد اهل گل و گیاه نبودم.. اما حس می کنم برام خوبه که یه کم باهاشون دوست تر بشم..
-----------------------
[ پنج شنبه 92/11/24 ] [ 1:0 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
-----------------------
میخ بی نوایی بود که می خواست بایستد..
از ترس این که یک وقت زمین نخورد، با چکش ِ خیرخواهیشان بر سرش کوبیدند تا فرو رود. خب، یک یا دو ضربه لازم و کافی بود تا جایش محکم شود و روی پا بایستد.
اما چکش خیرخواه در حقش هیچ کوتاهی نکرد و هی می کوبید تا مطمئن شود یک وقت میخش زمین نخورد، و او هی بیشتر فرو می رفت..
چکش خیرخواه با قدرت می کوبید و میخ بی نوا دیگر حتی کج هم شده بود.. اما بی توجه به قامت خمیده اش باز هم هی می کوبیدند که یه وقت زمین نخورد و او باز هم هی فرو می رفت..
کامل که فرو رفت، دیگر خیال چکش راحت بود که میخش زمین نخورده است، غافل از این که این زمین است که او را در خود فروخورده است!
سرانجام او ماند بدون پایی برای ایستادن، تنها با سری صاف که از زمین بیرون مانده بود.. سری صاف که می توانست سنگ قبری باشد برای میخی که دیگر زیر خاک است... [ سه شنبه 92/11/22 ] [ 3:27 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
-------------------
و به جایی می رسی که لبریزی از حرف و گوشی برای شنیدن نیست.. اصلاً گیرم که باشد، مگر دیگر صدایی برایت مانده؟ خاموش خاموش خاموش..
روزگاری می نوشتی و آرام که شاید نمی شدی، دست کم تسکینی بود.. دیگر اما قلمت هم شکسته..
زل می زنی به دنیا و هی حرف داری و هی کسی نیست و هی خاموشی.. هی حرف داری و هی خاموشی و هی درد داری و هی خاموشی و هی درمان نداری و هی خاموشی و هی تنهایی و هی خاموشی و هی وفا ندارند و هی خاموشی و هی دیگر حرفی هم نداری و هی خاموشی و هی حتی یادت نیست چرا اینجایی و هی خاموشی و هی مات می مانی و هی خاموشی و هی آسوده اند که خاموشی و بی دردسر و تو هم چه خوب هی خاموشی و هی زل می زنی به دنیا و هی خاموشی و هی خاموشی و هی خاموش تری..
[ سه شنبه 92/11/22 ] [ 2:39 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
-----------------
اینقد وقت نکردم بنویسم که کم کم داره بیات می شه!
خببببب.. ماجراهای گراهام بلی ِ ما رو که یادتونه؟
هوووووووووم، خب بعد از این که پنج شش ماه پیش بالاخرههههههههههه تلفنمون وصل شد، و بعد از این که بعد از نمی دونم چقددددرررر بالاخره ای دی اس المونم وصل شد، فکر کردیم دیگه زندگیمون نرمال می شه دیگه. اما خب قطعی های گاه به گاه تلفن (به خصوص وقتی برق می ره!!) گاهی کفری مون می کرد و همچنان هم این مشکلات برقراره.
این رو هم خلاصه بگم که حدود یک ماه پیش ای دی اس المون قطع شد و بعد از یک هفته وصل شد و خلاصه کلی از کار و زندگی افتادیم. حدود ده روز پیش هم بود که دوباره نتمون قطع شد، و بعد از چند روز فهمیدیم منتقل شدیم به یه شرکت دیگه (چند تا شرکت هستن که ادسل مخابرات رو ساپورت می کنن). وصل شدن به این یکی شرکت هم یکی دو روزی طول کشید اما سرانجام مشکل حل شد و دوباره ادسل دار شدیم، و خب سرعت هم یه کم بهتر شد (بماند که دوباره یه کم افت کرده اما بازم بهتر از قبل ه) و خلاصه گفتیم دیگه ان شاءالله که زندگی مون عادی شده!
تا این که...
برم یه کم دیگه میام بقیه شو می نویسم!
---------
اومدم
پنج شنبه صبح تلفن زنگ خورد و مامانم جواب داد. (مکالمات رو نقل به مضمون می کنم)
(صدای پشت تل): سلام. ببخشید اونجا کجاست؟ مامان: سلام؛ و.. (انگار نام خانوادگیمون رو بهش می گه) ـــ عذر می خوام خانم فلانی، من بهمانی هستم گل فروشی سر کوچه تون! خواستم بگم این خط تلفنتون مال منه!!
مامان: ـــ من دو تا شماره ی متوالی که یکیش این شماره هست رو از مخابرات گرفتم (شماره ها رو هم می گه). اما حالا انگار شما دارید ازش استفاده می کنید! مامان: این شماره ی خودمونه آقا، خط ها که عوض شدن این شماره رو بهمون دادن! ـــ نمی دونم بهرحال این شماره ی منه! الآن هم قبض برای من اومده، می تونید بیایید گلفروشی بگیریدش! مامان: خب خط که مال خودمونه! شما برید مخابرات پیگیری کنید ببینید جریان چیه! ـــ خط "شما" مشکل داره، "من" برم پیگیری؟! oO !
خلاصه مکالمه تموم می شه و ما می ریم تو فکر که این چی می گه اصن؟!
می شه گفت مطمئن بودیم که اشتباه از مخابراته و شماره ی ما رو اشتباهی به اون هم دادن، و خب لابد حق رو به ما می دن دیگه! چون ما همون سری های اول شماره رو گرفته بودیم.
خلاصه رفتیم دم گلفروشی و قبض رو ازش گرفتیم، و دیدیم که بعله! قبضی با شماره ی ما اما به نام اون آقا و با آدرس مغازه ش دستشه! نوع مصرفش هم تو مایه های نوع مصرفی ما بود. مثلاً من می دونستم چند روزی که نت قطع بوده از اینترنت هوشمند استفاه کردم و باید حدوداً فلان مقدار توی قبض اومده باشه، یا مثلاً حدوداً چه میزان مکالمه ی خارجه داشتیم، و مکالمه ی داخلی هم حدوداً مثل وقتای دیگه بود، و غیره.
خلاصه.. از اون جایی که ما این مدت هروقت مشکل مخابراتی برامون پیش اومده پنج شنبه بوده ، دیگه مجبور شدیم تا شنبه صبر کنیم.
توی این فاصله هم همش هی داشتیم تحلیل می کردیم که چی شده و چی نشده و چی می شه و اینا! به خصوص که توی این چند ماهی که شماره عوض شده برای ما قبض نیومده بود و ما هزینه ی مخابرات رو از طریق 1818 پرداخت کرده بودیم. یهو گفتیم نکنه حق رو بدن به این آقا که قبض به نامش صادر شده! با این حال این احتمال رو خیلیییی کم می دونستیم. ترسمون بیشتر از این بود که ان شاءالله وقتی حق به ما داده شد (تقریباً مطمئن بودیم)، نکنه یه وقت این آقا یه جوری شر بشه و خلاصه از این فکرا. ینی دیگه واقعاً حوصله ی شماره ی جدید رو نداشتیم! ایییین همه مدت طول کشیده و شماره رو به همه دادیم، باز تازه هنوووووز یه عده شماره ی جدیدمون رو ندارن. دیگه کی حال داره از اول به همه شماره بده! وانگهی، اگر شماره عوض می شد باید از اول تقاضای ای دی اس ال می دادیم! که با توجه به اذیت هایی که دفعه ی پیش در این راه شده بودیم، واقعاً دلمون نمی خواست همه ی مراحل از اول تکرار بشه!
خلاصههههه.. امروز (شنبه) صبح بابام رفت مخابرات منطقه. بعد از کمی از این اتاق به اون اتاق شدن و توضیح شرایط و اینا، بهش گفتن که خط به اسم خودتونه و اشتباهی برای اون آقا قبض صادر شده و خلاصه مشکلی نیست. اون آقا هم خودش باید بیاد پیگیری کنه تا تکلیف خطش معلوم بشه. شما هم برای این که از این به بعد قبض به نامتون صادر بشه، برید دفتر مرکزی مخابرات (یه ور دیگه ی شهر) و مشکلتون رو بگید تا مشکل نام و آدرس درج شده در قبض رو برطرف کنن. دیگه بابا این کار رو هم می کنه و خداروشکر ایننننن مشکل گراهام بلی هم به خیر و خوشی تموم می شه! و ما به این می اندیشیم که ینی مشکل بعدی چی می تونه باشه! :| آخه توی این چند ماه اخیر، هی همش مشکلات مخابراتی داشتیم! هر دفعه یه چیزی! ینی توی این چند ماه اخیر ما به اندازه ی تمام عمرمون به مخابرات و ادارات مربوط و نامربوطش رفت و آمد داشتیم، یا این که هی باهاشون تماس می گرفتیم و همشم پشت خط هاشون می موندیم که یا مشغول بود یا به زحمت می گرفت!
اینو هم خلاصه بگم: ظهر بابا رفته دم گلفروشی و به طرف گفته که من رفتم مخابرات و این طوری شد و اینا. آقاهه هم خداروشکر راحت پذیرفته، و بعد به بابا گفته که تازه اون یکی شماره (بالا گفتم که دو تا شماره ی متوالی گرفته بوده که یکیش مال ما بوده و یکیش چیزی دیگه) هم برام قطعه!! ینی ببینین این بنده خدا دیگه چه بساطی با مخابرات داره!!!
واقعاً این اداره ی محترم را چه می شود؟!! [ شنبه 92/11/19 ] [ 11:59 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |