تحلیل آمار سایت و وبلاگ گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت.. - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

----------------

 

 

دیشب بعد از این که تقویت کننده شون رو بهشون دادم و آبشون دادم و سر و صورتشون رو تمیز کردم و شستم، یه کم هم باهاشون حرف زدم و انرژی مثبت بهشون دادم..

 

به خصوص با اون برگ بنفش ها (برگ بیدی؟ نمی دونم!) که هنوز کوچولو هستن و اگه حواسمونو ندیم ممکنه از دست برن حرف زدم و خواستم که زودی رشد کنن و قوی بشن..
بعدشم خاک دور یکی از ساقه ها رو مرتب کردم که یه وقت خراب نشه. 

به اون گلدون کوچیکتره ی پیچک هم قول دادم اگه همین طور خوب رشد کنه عید می ذارمش لب پنجره بالایی ه، که برگاش بریزه روی دیوار و توی چشم باشه..

برگای خشک پیچک بالایی ه رو هم درآوردم و یادم اومد که پارسال عید چقد کم برگ شده بود و نزدیک بود خشک بشه؛ لبخند زدم که رسیدگی ها جواب داده و الآن سرحال می بینمش..

از یوکاها هم تشکر کردم که اینقده خوب و سرحالن.. به خصوص از اونی که برگاش یه کم روشن تره و به نظرم باطراوت تر می یاد..

برگ زرد شده ی دیفن باخیا رو هم دراوردم و به اون بچه ای که کنارش دراومده خوش آمد گفتم.. تبسم

سری هم به گل پرپینی ها زدم و یه کم درباره ی کم پشت بودنشون فکر کردم.. گفتم خب آخه می گن این تقویت کننده هه برای شما خیلی خوبه که.. شما هم که سبز و سرحالید خداروشکر، خب یه کم پرپشت هم بشید دیگه..
(باید سرچ کنم ببینم شاید برای رشدشون راه بهتری هم باشه..) 

 

به اون ساقه ی باریک توی اون گلدون نسبتاً خالی ِ کوچیک که نمی دونم از کجا اومده هم گفتم زودتر بزرگ شو ببینم چی هستی! :)
نمی دونم شایدم اصن علف هرز باشه.. بهرحال باید بزرگ بشه و یه خودی نشون بده تا ثابت کنه هرز نیست و آدم(گیاه) حسابی ه!

 

و اون ساقه ی کوتاه بدون گیاه(!) که توی اون گلدون کناری ه ست رو تحسین کردم که اگرچه حتی دورشم خشک شده اما هنوز "اصل"ش سبزه و داره نفس می کشه..
راستش هنوزم مثل گلدونای دیگه باهاش رفتار می کنم و همیشه یه کم از اون تقویت کننده هه می ریزم پاش و آبش می دم.. (گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟) .. خب چون زنده ست هنوز دلمون نیومده بندازیمش دور.. دیروز داشتم فکر می کردم خب درسته پیر شده و دیگه قشنگی ای نداره و تقریباً دیگه چیزی ازش نمونده، اما دلیل نمی شه که بهش آب و غذا ندیم و بکشیمش! اصن یه جورایی بزرگتر و سالمند اون جمع محسوب می شه!

 

 

 

 

الآن یادم اومد دیشب دیگه نشد سری به گلدونای توی حیاط بزنم، هنوزم نرفتم..

ایشالا فردا صبح :)

 

............

 

اعتراف می کنم هیچ وقت زیاد اهل گل و گیاه نبودم.. اما حس می کنم برام خوبه که یه کم باهاشون دوست تر بشم.. تبسم

 

-----------------------

 

 

 

1) با جدیت تمام کنترل تی وی رو گرفته بودم سمت بخاری و نمی دونم انتظار داشتم چه اتفاقی بیفته واقعاً! نکته بین پوزخند

زود باشید افتخار کنید بهم! شوخی

 

2) با این که ظهر هم نخوابیدم اما بازم مث شبای پیش خوابم نمی بره..

حتی من ِ همیشه جغد هم دیگه از شب چندان لذتی نمی برم..

خب وقتی توی یه حال و احوال عجیب هیشکی نیست و نمی دونی چه کار کنی و فقط هی همش زل می زنی به این ور و اون ور و مانیتور.. هوم..

 

3) حواستون هست توی همین 4 روز چند تا آپ داشتم؟؟ از من بعید نیست؟ باید فکر کرد

 

4) چقدر دنیای مجازی کوچیکه وقتی به جز چند جا که انگشت شمار هم هستند و البته عزیز، دیگه حال بقیه شو نداشته باشی..

خداوکیلی این چند تا جا رو برامون حفظ کنید.. تبسم

 


[ پنج شنبه 92/11/24 ] [ 1:0 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 285729