ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ---------- انگار دیروز یه حالی داشتی و امروز یه حال دیگه... به طرز عجیبی این ماه با ایام دیگه فرق می کنه! مطمئنم می دونی چی می گم... می خوای بهتر حس کنی؟ پس چشماتو ببند! چشماتو ببند و خوووووب حس کن... اصلاً حتی لازم نیست عبادت خاصی هم بکنیم که حسش کنیم... اصلاً یه گرمای مطبوعی.. نه، یه دلگرمی مطبوعی توی فضا موج می زنه! ببین.. چشماتو ببند و خووووووب نفس بکش... از امروز هوا هم خوش رنگ و بو تر شده.. کاش خوووووب نفس بکشیم... که از حالا دلم عزای تموم شدنش رو گرفته.. عزای اون غربت واپسین غروب.. عزای اون بغض شام آخر رو... تا تموم نشده باید قدرشو بدونم... می خوام یک ماه تمام چشمامو ببندم و خوووووووب نفس بکشم... توی این فضای معطر، دل خرابتو بسپر به این روزها... باهاش حرف بزن، براش گریه کن، ازش کمک بخواه... که گشایشی اگر باشه توی همین روزها و شب هاست... چشماتو ببند و حسش کن... از امروز دنیا بهشتی شده.. پس.. --------- آغاز ماه عاشقی مبارک باد... دعاگوتون هستم و التماس دعای خاص دارم... [ شنبه 91/4/31 ] [ 3:10 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ----------- توی یکی از سفرهای اهواز-تهران (یا برعکس) چند ماه پیشم، برای رفع استرس سفر هوایی (که یک عمرررر این حس رو نداشتم و این یکی دو ساله داره درم رشد می کنه.. و البته این حس رو به رشد ارتباط مستقیمی داره با پکیدگی روزافزون طیاره های کشورمون و اخبار رنگارنگ از سقوط ها و فرودهای اضطراری و نیز تجربیات شخصی خودم از پروازهای «قلب در دهان آور!» تو سفرهای مختلف به خصوص در سفر اخیر که این قدر تکان های وحشتناک داشت که یک سره زیرلب صلوات می فرستادم و اشهد می خواندم!).. به هر حال.. پناه بردم به خوندن کتابی که به منظور گذراندن وقت توی کیفم گذاشته بودم، کتابی به نام «چنگی به زلف فلسفه»، اثر دکتر مهران زنده بودی. حین خوندن، بخش هایی که نظرم رو جلب می کرد علامت می زدم؛ برخی از این نکات برجسته شده رو این جا می نویسم. سکوت و زندگی سکوت و عدم صدا سکوت و صوت سکوت و معنا سکوت یعنی سخن گفتن سکوت و مهمانی سکوت و کلمات ترجمه ی سکوت ترجمه ی سپید ناگفتنی سکوت و بلاغت شعر و سکوت یأس قساوت برادر مجنون شو عشق و انسان و سرانجام... ترجمه و زندگی من نوشت: [ دوشنبه 91/4/26 ] [ 3:9 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ---------- همهمه شان زمین و آسمان را غافلگیر کرده بود! مقاومتشان ستودنی بود.. باری.. اما هرگز زمینی نشد! آخر نه سیبی خورده بود و نه فریبی... فقط آمد چون باید می آمد و او آمد اما همچنان آسمانی ماند... و امروز تمام ستارگان آسمان میهمان جشن من هستند صدای یک پرواز فرشته ی بهشتی من.. تولدت، سالگرد حضورت در میان زمینی ها، مبارک باد...
----------- تبریکات بیشتر به علاوه ی پذیرایی در کامنت دونی برقرار می باشد! ----------- پ.ن. آهنگ وب دقیقاً به همین مناسبته!
[ دوشنبه 91/4/19 ] [ 5:0 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ----------- اون روز توی تلویزیون داشت یه متن انگار ادبی می خوند در وصف باران.. یه جاییش گفت: باران آسمان را به زمین وصل می کند... و من فکر کردم: دلم بارانی می خواهد که زمین را به آسمان وصل کند... در آستانه ی نیمه ی شعبان، چنین بارانیم آرزوست... --------- پ.ن.1. پ.ن.2. «توهم!» 1) توی تاکسی خالی نشستم و منتظرم بلکه پر بشه که راه بیفته. 2) نشستیم توی سالن غذاخوری لایبرری.. 3) (این یکی بارها برام پیش اومده، با خیلی وسایل از جمله گوشیم!) و این داستان همچنان ادامه دارد! پ.ن.3. [ سه شنبه 91/4/13 ] [ 6:28 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ----------- خسته و مضطرب از امتحان پیش رو، توی سرویس کتابخونه نشسته بودم و بی حوصله منتظر بودم حرکت بکنه، اما انگار خیال رفتن نداشت.. خانمی وارد شد و یکی دو ردیف جلوتر نشست، و مشغول صحبت با تلفن همراهش شد. تموم هم نمی شد حرفش! سرویس هم حرکت نمی کرد که زود برسیم! با هر خنده ای، اون دریل ه یکی دو سانتی بیشتر فرو می رفت توی مغزم! اما.. و.. چند ثانیه بعد دوباره خندید.. با خنده ی بعدش لبخند کمرنگی روی صورت خودم هم نشست! بعد از اون، دیگه با هر خنده ای که می کرد من هم اگرچه بی صدا اما به پهنای صورت می خندیدم... حالا دیگه کمی سرحال تر اومده بودم و حال خودمم بهتر شده بود...
--------- [ پنج شنبه 91/4/8 ] [ 10:20 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |