ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ----------- اون روز توی تلویزیون داشت یه متن انگار ادبی می خوند در وصف باران.. یه جاییش گفت: باران آسمان را به زمین وصل می کند... و من فکر کردم: دلم بارانی می خواهد که زمین را به آسمان وصل کند... در آستانه ی نیمه ی شعبان، چنین بارانیم آرزوست... --------- پ.ن.1. پ.ن.2. «توهم!» 1) توی تاکسی خالی نشستم و منتظرم بلکه پر بشه که راه بیفته. 2) نشستیم توی سالن غذاخوری لایبرری.. 3) (این یکی بارها برام پیش اومده، با خیلی وسایل از جمله گوشیم!) و این داستان همچنان ادامه دارد! پ.ن.3. [ سه شنبه 91/4/13 ] [ 6:28 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |