تحلیل آمار سایت و وبلاگ ببار ای بارون ببار... - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان


به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

-----------

اون روز توی تلویزیون داشت یه متن انگار ادبی می خوند در وصف باران..

یه جاییش گفت:

باران آسمان را به زمین وصل می کند...

و من فکر کردم:

دلم بارانی می خواهد که زمین را به آسمان وصل کند...

در آستانه ی نیمه ی شعبان، چنین بارانیم آرزوست...

---------

پ.ن.1.
پیشاپیش عیدتون مبارک :)

پ.ن.2. «توهم!»

1) توی تاکسی خالی نشستم و منتظرم بلکه پر بشه که راه بیفته.
یهو کم مونده بود جییییییییییییییغ بکشم! حس کردم یه دستی خورد رو بازوم! اونم توی تاکسی خالی!
خوب شد جیغ نکشیدم.. آخه بند کیفم بود که از سر شونم سر خورده بود پایین و افتاده بود روی دستم... پوزخند

2) نشستیم توی سالن غذاخوری لایبرری..
من: چیزی گفتی تران؟!
و تران: منفجر از خنده چپ چپ نگاهم می کنه... جالب بود شوخی
خب به من چه، خیلی شلوغ بود فکر کردم صدام زده! :(

3) (این یکی بارها برام پیش اومده، با خیلی وسایل از جمله گوشیم!)
دارم اس ام اس می زنم...
یهو از جا می پرم و توی دلم فریاد می زنم: گوشیم کو؟!!
و هراسان اطرافمو می گردم!
که یهو می بینم خب این که توی دستمه! قاط زدم

و این داستان همچنان ادامه دارد! پوزخند
آرسو جان درستون به این جا هم نرسیده هنوز؟ شوخی

پ.ن.3.
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست..


[ سه شنبه 91/4/13 ] [ 6:28 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 84
کل بازدیدها: 285140