به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
--------------
مجتبی رفته...
زینب رفته...
من هستم!
مجتبی رفته اون سر ایران..
زینب رفته اون سر دنیا...
من فعلاً همین جام!
زینب رفته...
مجتبی رفته...
تنهایی کلی خوش می گذره!
مجتبی رفته...
زینب رفته...
تنهایی گاهی هم خیلی دلم می گیره...
این رفته...
اون رفته...
گاهی از بیکاری و تنهایی دیگه حوصلم سر می ره...
این رفته...
اون رفته...
گاهی همه کارا می ریزه سر خودم و گیج می شم!
زینب رفته...
مجتبی رفته...
الآن یه کامپیوتر و یه لپ تاپ دم دست خودمه و صفی برای کامپیوتر وجود نداره!
زینب رفته...
مجتبی رفته...
دلم تنگ شده برای اون روزایی که خودمو می کشتم و داداش گرامی از پا کامی بلند نمی شد!
این رفته...
اون رفته...
شدم یکی یه دونه و عزیز خونه!
اون رفته...
این رفته...
مامان بابا دلشون تنگ اون دوتاست! اشک بابا که بیشتر از اشک مامان دیده میشه...
زینب رفته...
مجتبی رفته...
گویا هم سه ماه دیگه می ره...
مامان و بابا تنها می مونن! دلشون می گیره!
ما می ریم...
مامان و بابا تنها می مونن...
بابا اشک می ریزه! مامان بغض می کنه و قرمز می شه...
ما می ریم...
مامان با عشق بلوز مجتبی رو می گیره توی دستش... با یه حالت خاص از زینب خاطره تعریف می کنه... با دیدن اتاق خالی من بغض می کنه...
بابا هزار بار عکسامونو رو گوشیش می بینه و...
ما می ریم...
همه چیمونو مدیون مامان و بابا هستیم...
اونا رفتنمونو می بینن و تحمل می کنن و خوشحالن از خوشحالیمون...
دلم گرفته...
فدای دل مهربون و دستان زحمتکش و چشمان خیس و لبخند روزی لبشون...
فدای محبت های بی چشمداشتشون...
همه ی هستیم فداشون!