ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
شب رقم خوردن سرنوشت... این طور وقتا رسماً کلمه کم می یارم؛ انگار قطر دایره ی لغاتم به صفر میل می کنه! به قول "حس غریبم"، چقدر الفبای دکمه های کیبورد کمه! امشب با دلمون صداش بزنیم! خودش گفته: بازآ هر آن چه هستی بازآ این درگه ما درگه نومیدی نیست این شعر رو از زمان بچگی تا حالا زیاد توی شب های قدر شنیدم. فکر کنم بار اولش، درست نمی دونم چند سالم بود، شاید 11-12 ساله بودم، که توی احیای خونه ی خانم پیراسته شنیدمش. یادمه اون وقت توی عالم بچگیم از یه گناهی خیلی ناراحت بودم؛ چقدر اون شب با این شعر گریه کردم و طلب بخشش... کاش حالا هم بفهمم معنی این شعر رو؛ کاش توی این سال ها دلم این قدر سیاه نمی شد تا می تونستم امشب هم با همون اخلاص صداش بزنم... توی عالم بچگی می تونستم صداش بزنم، اما الآن که دلم کوله بار بیست و چند ساله ای از روسیاهی رو به دوش می کشه، حالا که خیلی بیشتر بهش نیاز دارم... کاش حالا هم بتونم... امسال حس غریبی دارم؛ یه دلتنگی خیلی عجیب، یه تنهایی دردناک، یه استیصال غیرقابل وصف... دیشب که یکی از آخرین درها به روم بسته شد، و یکی از دلخوشی های عزیز و بزرگ چند ساله م در کمال تعجب و خیلی غیرمنتظره ازم گرفته شد، اون وقت بود که یهو دلم بهم نهیب زد که: آن قدر در می زنم این خانه را تا ببینم روی صاحبخانه را خداجون! همه مون توی این شب ها می یاییم پیش خودت، خیر و سعادت دنیا و آخرتمون رو از خودت می خواهیم. ---------- پ.ن.1. این شب ها برای همه دعا کنیم، برای مظلومان دنیا، برای بیمارا، برای همه... پ.ن.2. توی لیالی قدر برای ظهور آقامون دعا کنیم؛ این قدر ظلم زیاد شده، این قدر... آخخخخ.. این روزا حس می کنم همه ی ذرات دنیا دارن صداش می زنن؛ انگار تمام زبان های زنده ی دنیا که هیچ، حتی تمام زبان های منسوخ هم زبون باز کردن و به فریاد اومدن که: دیــــگــه بـیـــــا! [ سه شنبه 88/6/17 ] [ 8:48 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |