تحلیل آمار سایت و وبلاگ یه آسمون آبی سقف اتاق منه.. - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

-----------

(1)

آیفونمون خراب شده، زنگ زدیم به یه تعمیرکاری که سال‌ها هم هست کارش اینه، اگرچه یه عیب‌هایی هم داره (پدرجان و برادرجان می‌گن یه‌کم شلخته کار می‌کنه؛ اما به‌هرحال فعلاً کس دیگه‌ای رو سراغ نداشتیم (یکی دو تا دیگه هم هستن که فوق‌العاده بدقولن و اعصاب‌خوردکن.)).

خلاصه این جناب اومد و گفت علاوه بر یه مشکل کوچیک که خود زنگ داره، سیم‌کشی‌ش هم پوسیده شده و باید عوض بشه (اینو راست می‌گفت)، دیگه رفت و فرداش اومد.

منتها اومد ابروشو درست کنه زد چشمشم کور کرد!
حالا من دقیق نمی‌دونم، اما داداشم که بالا سرش بود می‌گه یارو گیج بازی درآورده و خرابکاری کرده!
خلاصه دیروز صبح و بعدازظهر، و امروز هم صبح اومد و روش کار کرد و هنوز عین بوق تو گل مونده!

و این‌قدری هم خرابکاری کرده و دل‌وروده‌ی همه‌چی رو درآورده و نتونسته جمع کنه که به‌هرکی دیگه هم بگیم بیاد درستش کنه عمراً که حاضر باشه دیوونه‌بازی یکی دیگه رو درست کنه!
البته ظاهراً خودشم منتظر همینه که بگیم برو؛ اما داداشم می‌گه نگهش می‌دارم تا خودش درستش کنه!

خلاصه رفت و قرار شد عصر بیاد یا شایدم فردا!

و ما همچنان زنگ درمون خرابه، لطفاً لگد نزنید!!! شوخی

خب اگر فکر می‌کنی پیر شدی و دیگه نمی‌کشی، چرا از اولش مردمو گرفتار می‌کنی؟!


(2)

فکر کنم شنبه هفته پیش بود که اداره آب خوزستان توی رسانه‌های مختلف اعلام کرد که برای تعمیرات تصفیه‌خونه، فرداش (یک‌شنبه) از ساعت 11 شب به مدت 24 ساعت آب کل اهواز می‌ره، و آب‌گیری کنید و این‌حرفا.

همه‌ی شهر خودشو آماده کرد که فرداشب تا شب بعدش 24 ساعت آب نداشته باشه.

یک‌شنبه: آب نرفت، و اعلام کردن برنامه به فرداشب موکول شده!

دوشنبه: آب نرفت، و اعلام کردن برنامه به فرداشب موکول شده!!

سه‌شنبه: آب نرفت،‌ و اعلام کردن برنامه به فرداشب موکول شده!!!

چهارشنبه: آب نرفت،‌ و اعلام کردن برنامه به فرداشب موکول شده!!!!

ینی این ماجرا دیگه رسماً شده بود جک اهوازی‌ها!

ظاهراً چهارشنبه توی رادیو اینو هم اضافه کرده بودن: به این دلیل اول هفته آب نرفته که مدارس اعتراض کردن که اگه آب بره با مشکل مواجه می‌شن.
خب این حرف منطقی‌ه..
اما!
خب وقتی مدارس اعتراض کردن، ینی شماها نمی‌دونستید که مدارس تا آخر هفته بازن؟!!!
خب چرا هی امروز فردا کردید؟! عین آدم می‌گفتید آخر هفته آب می‌ره!
اگرم دلیلتون چیز دیگه‌ای بوده (مثلاً بی‌نظمی توی کاراتون)، خب چرا گردن مدارس می‌ندازید؟

حالا اصل ماجرا مونده!

پنج‌شنبه صبح فقطططططط بعضی از مناطق آب رفته بود اونم کوتاه!
خونه‌ی ما که فوقش یه ساعت صبح آبمون رفت.

نتیجه‌گیری:
الف) مردم رو به مرگ می‌گیرن که به تب راضی بشن!
که نه‌تنها سر رفتن آب غر نزنن، بلکه بگن توروخدا آب رو ببرید و راحتمون کنید!
بعدم بگن خب چرا این‌قد کوتاه بود؟! آخه چرااااا؟! :|

ب) وقتی این‌قدر گیجن که حتی برای همچین چیزای جزئی‌ای هم نمی‌تونن تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی دقیقی داشته‌باشن، خب معلومه اوضاعمون می‌شه همینی که این‌روزا شده...

پ) نتیجه‌گیری (الف) رو خودتون تعمیم بدید به خیلی چیزای دیگه..


(3)

یه آسمون آبی سقف اتاق منه...



(4)

درد را آهسته در لبخند پنهان می‌کنم
تا دلش غمگین نگردد هرکسی با ما نشست..

               

گاهی چقدر حفظ ظاهر سخت می‌شه..


(5)

این مدت به فواصل زمانی کوتاه بین آپ‌هام دقت کردید؟!
برای خودم که هم عجیبه و هم نگران‌کننده!..


(6)


-----

برای جلوگیری از طولانی‌تر شدن پست، یه‌سری بعدنوشت‌هایی که هی میاد توی ذهنم رو در ادامه مطلب می‌نویسم..

 

* از اون آهنگایی‌ه که هرچی گوشش می‌دم بازم کمه انگار..

لحظه


** من..

ساده بودن رو دوست دارم...

ساده نگاه می‌کنم، اما نگاه غیرساده رو خوب می‌شناسم..
سرم کلاه نمی‌ره..

ساده می‌خندم.. حتی اگر لبخندمم کمرنگ باشه، در نهایت سادگی تمام انرژی مثبتم رو نثار عزیزام می‌کنم..
ساده می‌خندم و گاهی به سادگی بهم می‌خندن... این‌که به روشون نمی‌یارم از سادگی نیست..

ساده دوست می‌دارم..

ساده شادی می‌کنم..

ساده غصه می‌خورم..

ساده دلم به درد میاد..

ساده بگم..
خیلی خستم..


*** توی اون شلوغی که آدم اصلاً نمی‌دونه دستاشو باید چه‌طور کنار خودش جا بده، تو چه‌طوری با اون آرامش و لبخند دونات گاز می‌زنی؟! پوزخند


**** چقد بده وقتی دو نفر غریبه دارن با هم حرف می‌زنن، یهو به یه حرفیشون خنده‌ت بگیره!
بعد دیگه نمی‌دونی باید کدوم طرفو نگاه کنی که هم به استراق سمع متهم نشی و هم کسی فکر نکنه دیوونه‌ای داری برا خودت می‌خندی! پوزخند
اونم من‌که خدا نکنه جایی که نباید بخندم خنده‌م بگیره.. شوخی


***** ناراحتم.. احساس می‌کنم دارم خیلی در حقت ظلم می‌کنم...


****** امروز باران بارید.. اما باز هم باران نبارید...
نمی‌دونم چه سرّی‌ه که وقتی شرایط برای بارش باران مساعد نیست، لبریز از بارشی و ناگزیر با نفس‌های خفه شده در سینه، جلوی قطرات باران رو می‌گیری..
اما همچین که شرایط مهیا می‌شه و می‌تونی بدون دغدغه‌ی نگاه‌هاشون بباری...

سوگند به انتظار
که نگاهش سوخت
و باران نیامد 

سوگند به زمان
که باران دو گاه نمی‌آید

آن‌گاه که ابری نیست
و آن‌گاه که جز ابر
                      ابر
                        ابر
هیچ چیز دیگری نیست

سوگند به اشک
که این‌جا هیچ‌گاه باران نمی‌آید..

 

خواندن این شماره به بعد (و چه بسا از یکی دو شماره قبل)، خطر افسردگی در پی دارد :پی
لذا بی‌شوخی، اگه اذیت می‌شید نخونید..
دارم توی بعدنوشت هم می‌نویسم که کسی اذیت نشه..

******* دلم سفر با قطار می‌خواد..
خسته‌ام از این همه شتاب‌زدگی و درعین‌حال این‌همه سکون...

توی قطار احساس زندگی و زنده‌بودن بیشتر باهامه..
هم‌کلامی با آدمایی که 15-16 ساعت وارد زندگیت می‌شن و بعد هم دیگه نمی‌بینیشون، هرکسی می‌ره پی زندگی خودش... اما تأثیر دیدار بعضیاشون تا مدت‌ها و بلکه همیشه باهاته.. هرکدومشون یه تجربه‌ن که هر سفر کوله‌بارت رو پُرتر می‌کنن..

بیخود نیست که زندگی رو به قطار تشبیه کردن..
قطار آهسته و آروم خودش رو روی زمین می‌کشه و تو رو با خودش به جلو می‌بره..
یا اگه مثل من دوست داشته باشی پشت به حرکت قطار بشینی، اون‌وقت هم رو به جلو می‌ری و هم وقت داری تا گذشته‌ت رو خوب نگاه کنی..

دلم می‌خواد برم بشینم سرجای همیشگیم؛ اون‌وقت وقتی از آدما خسته شدم، سرم رو تکیه بدم به شیشه‌ی پنجره و بیرون رو نگاه کنم..

نگاه کن..

اون بیرون چندتا کودک دارن بازی می‌کنن و گاهی توی سروکله‌‌ی هم می‌زنن..
ای بابا دعواشون شده..
دلت می‌خواد پیاده بشی و بری جداشون کنی..

اما قطار زندگی هرجایی که تو دلت بخواد نمی‌ایسته..
آهی می‌کشی و چشم می‌دوزی به چشم اون بچه‌ها..
و یهو می‌بینی یکیشون آشناست.. آشنا و غریب.. توی نگاه خسته‌ش یهو خودت رو پیدا می‌کنی..
آره، اون کودک خسته تویی.. «تو»ی سال‌ها پیش..
تویی که دیگه کودک و رها نیستی..
و حالا از پشت شیشه‌ی قطار زندگی، به مسیر رفته خیره شدی و مسیر جلو رو اصلاً نمی‌بینی...

دلم سفر با قطار می‌خواد..
اگرچه گاهی مثل الآن وقت نیست و باید با شتاب بپری..
دلم قطار می‌خواد و خزیدن.. قطار می‌خواد و با تکون‌های ریتمیک قطار خوابیدن..
یه خواب عمیق...
بخوابی و خواب ببینی خیلی خسته‌ای..
یهو از خواب بپری و ببینی همش خواب بوده..
لبخندی از رضایت بزنی و ببینی رسیدی به مقصد..

دلم مقصد می‌خواد...

از پریدن و از ریسک کردن خسته‌م و می‌ترسم..
دلم اون خواب عمیق رو می‌خواد..
که یهو بیدار شم و ببینم...

 

******** Save what’s left of me...

I am driftwood now
I am homeward bound
Pull me from the sea
Save what’s left of me...
cause I’m tired and worn
From the tides and storms...

...

در کام طوفان، ماندم سرگردان
برس بر دادم، ای نور ایمان
به تو رو کردم، با چشمی گریان
من بی تو هیچم


ابر بارانم، دور از یارانم
رها کن یا رب، از این زندانم
نمانده طاقت، بر جسم و جانم
ببخش از رحمت، سر و سامانم
من بی تو هیچم...

...

آهنگ فعلی وب ننوشته ها رو شنیدید؟
این قسمتی از همونه..
بارها گوشش کردم و می کنم.. خیلی دلنشینه.. خیلی...

لینکش رو می ذارم برای کسانی که ننوشته ها رو نخوندن و اینو نشنیدن (و نیز برای ناشنوایان وبلاگی :دی)

برای متن کامل آهنگ و دانلود به اینـجــــا بروید.
(آهنگ شماره 5، dryer land)

 


[ شنبه 91/12/5 ] [ 4:0 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 53
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 290287