ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
--------------
هی همش می خواستم در این رابطه بنویسم هی حسش نبود؛ خو حالا می گم، به علاوه ی یه سری چیز دیگه که تازه به حرفام اضافه شده.
بعد از عید از طرف مخابرات اومدن پیاده روهای خیابونمون رو از اول تا آخر (به عرض یک موزاییک) کندن و گفتن می خوایم کابل بندازیم و فلان. و خب این کندن هم این طوری نبود که فقط پیاده رو رو درگیر کنه که، کلی خاک و خل همه جا ریخته بودن :| دو ماااااااااااااااه تمام خیابونمون شخم(!) خورده بود و هیچ کی از طرف مخابرات نمی یومد کارشو بکنه و اینا رو پر کنه و بره! ینی کابل بی کابل، همین طوری فقط شخم زده بودن و رفته بودن!! :| تو این فاصله بارون می بارید و این چاله ها پر می شدن، بعضی جاهای خیابون فاضلاب زده بود بالا، و اصن یه وضییییییییییییییییی! :| همسایه ها انگار رفته بودن اعتراض و خلاصه بساطی بود. ینی خیابون ما که یکی از مرتب ترین خیابون های اون منطقه بود، تبدیل شده بود به یه افتضاحی که خدا باعث و بانیشو نبخشه! :|
تا بعد از کلیییییییییی مدت، بالاخره اومدن خورد خورد خندقی(!) رو که ساخته بودن پر کردن (فقط با ماسه و نه موزاییک و سنگ و اینا!)، تازه دم خونه ی ما رو هم نمی دونم چرا پر نکرده بودن! فک کنم ماسه کم اورده بودن و بی خیالی و اینا دیگه! ما هم که چند روز بعدش مهمونی داشتیم خونه مون، دیگه خودمون دست به کار شدیم و ماسه خریدیم و یکی اوردیم پرش کرد.
و ما همچنان مونده بودیم که خب اگه نمی خواستن کابل بندازن پس م ر ض داشتن گند زدن به زندگیمون؟!
تا این که یه مدت بعد دیدیم رفتن سراغ آسفالت خیابون (کنار پیاده رو)، و یک خندق هم ردیف ِ پیاده رو کندن، از اول تااااااا آخر خیابون! :| جالب(!) بود که مثلاً خونه ی بغلیمون یه درخت جلوش هست، بعد اینا به خاطر این که به درخت نخورن، خیلی شیک این خندق رو دور ِ درخت چرخونده بودن و بعد دوباره برش گردونده بودن به مسیر اصلی! ینی پت و مت هاااااااا! و کاشف به عمل اومد که از اول بیخودی پیاده روها رو کنده بودن!!!!!!!! خیلی ساده، اشتباه شده بوده! حالا یا اشتباه بوده یا پیمونکار عوض شده بوده یا هر ک و ف ت دیگه ای؛ درهرصورت گند زدن به پیاده رو هامون رفت پی کارش!
تو همین فواصل، یه شب دیدیم یه کلی موزاییک اوردن دم در خونه مون که می خوایم پیاده رو ها رو درست کنیم، و موزاییک ها رو می ذاریم تو حیاطتون که فردا کارگر بیاد براتون درستش کنه! رفتم تو حیاط دیدم اووووووووووه! این همه موزاییک؟ دمشون گرررررررم! بعد از این همه گندی که زدن لااقل می خوان موزاییک کل پیاده رو رو عوض کنن که پیاده رو شنبه یه شنبه نشه و مرتب باشه! هی گفتم ای خدا ممنون، از اینا بعید بود واقعاً! فرداش فهمیدیم که زهی خیال باطل! این موزاییک ها برای کل خیابون ه و حیاط ما رو کردن انباری!! :| و فقط همون ردیفی که کندن رو می خوان تعویض کنن! خلاصه پیاده روها رو درست کردن ولی خب موزاییک ها اگرچه شبیه قبلیا بود، اما بازم دقیق یه شکل نبودن، و تازه اینا نو بودن و اونا آفتاب و خاک خورده! حالا بخوام جزئیات بگم طول می کشه، اما اعصاب نموند دیگه برامون! فقط اینو بگم که همه ی مراحل در نهایت بی سلیقگی انجام شد! و وقتی هم که مثلاً پدر یا برادرم با کارگرا حرف زده بودن، کارگرای بووووووق فقط جواب سربالا داده بودن و تازه یکی شون به حالت تمسخر خندیده بود! :| وقتی کار رو بدن دست چند تا کارگر بی سلیقه ی بی سواد همین می شه دیگه! :| حالا بماند که بالادستی هاشونم خودشون عمدتاً همون ویژگی بی سلیقه رو دارن! خلاصه کنم که اون چاله ی کنار خیابون هم پر شد اما هنوز آسفالتش نکردن.
گذشت و گذشت تا این که دیروز کارگر مخابرات اومد دم در آب خواست، دیگه داداشم باهاش صحبت کرد که چی می شه و اینا؟ که ایشون چیزی گفت که دیگه منفجر شدیم!! گفت چون فیبر نوری می شه و اینا، پیش شماره هاتون عوض می شه. (که خب این مهم نیست البته!) بعد در جواب داداشم که پرسیده بود خب بقیه شماره همونه دیگه؟ گفته بود که نه! کل شماره عوض می شه!!
ینی طاقت این یه قلم رو دیگه نداریم! باباجون بیش از 30 ساله ما اینجا هستیم، تمام دنیا شماره مون رو دارن! مگه می شه عوض بشه؟ :| اونم شماره ی رند و خوشگلمون! :( (البته بعد از چندبار عوض شدن پیش شماره، اندکی از رند بودنش کاسته شده بود اما هنوزم خیلی خوبه :دی). شماره ای که تازه n سال پیش که گرفتیمش، بابا خط خونه و محل کارش رو سِت گرفته و کلی همه تو بحرشن! به بابا گفتم من سرم نمی شههههههههه! پیش شماره رو که دیگه کاریش نمی شه کرد، اما یه آشنایی پیدا کنید لااقل بقیه ش رو دوباره همینو برامون بذارن :( و بابا هم که اگه تو کل دنیا کلاً به دو سه تا چیز علاقه داشته باشه و سرشون حساس باشه یکیش همین شماره تلفن ه، گفت: باشه، البته دوستایی که تو مخابرات داشتم بازنشسته شدن! اما خب سعیمو می کنم.
حالا اینا به کناااااااااااااااار! یک سؤال بسیااااااااااااااااار مهم داشتم! خب.. ما ای دی اس ال شاتل داریم (ینی مال مخابرات نیست)، بعد حالا خط تلفن که فیبر نوری بشه، چی می شه اون وقت؟؟ آخه یه زمونی شنیده بودم که ای دی اس ال خطوط فیبر نوری رو ساپورت نمی کنه و این حرفا! :| (داداشم می خواد بره بپرسه، اما خب شما هم هرچی بلدید بگید لطفاً!) البته این حرف مال خیلی وقت پیشه و امیدوارم فکری کرده باشن خودشون، اما خب لطفاً بیایید یه کم باهام همدردی کنید! و از اون جایی که گفتن هفته ی دیگه میایم برای تعویض خطوط (روزش رو مشخص نکردن)، در نتیجه اگر نتم قاطی پاتی بشه دیگه همین چند روز رو فرصت دارید از حضور گرمم استفاده کنید!! اگرم کسی برام گودبای پارتی بگیره (با هدیه های فراوان :دی) دستشو رد نمی کنم! فقط بی زحمت توی پارتی زیاد اشک نریزید که روحیه م از اینی که هست خراب تر نشه!
[ جمعه 92/5/25 ] [ 4:24 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام --------------
تو خونه مون از بین خواهر برادرا، هیچ کدوم توی غذاخوردن به اندازه ی من کم بهونه نیست! ینی با این که هیچ کدوم زیادم بد غذا نیستیم، اما من از همشون بهترم و تقریباً همه چی می خورم! به جزززززززززززز: کله پاچه و میگو! و شاید تک و توک غذاهایی که رایج نیستن (لااقل تو خونه ی ما). حالا ممکنه غذاهایی باشن که زیاد خوشم نیاد و ترجیح بدم نخورم، اما متنفر هم نیستم ازشون و می تونم براشون انعطاف پذیری به خرج بدم.
حالا این چند وقته، دارم می بینم که عادات غذاییم داره تغییر می کنه و هرچی می گذره اون غذاها و خوردنی های ِ از دید خودم نه چندان خوشایند رو هم دارم می خورم، اونم چه جور!
مصادیقش رو در ادامه مطلب بخونید..
[ چهارشنبه 92/5/23 ] [ 3:16 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
--------------
ماه هم خسته شد
شعر از سید علی میرافضلی -------------- [ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 2:5 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
-------------
1) چند روزه می خوام به چندین نفر اس/تلفن بزنم.. نمی دونم چرا هی نمی شه! در رأس همه هم می خوام به لاله زنگ بزنم و حال خودش و نی نی ِ توی راهشو بپرسم.
امیدوارم دیگه امروز فردا بتونم این احوال پرسی هایی که همش توی دلم هستن اما هی وقت نمی شه رو به جا بیارم..
پشت گوش انداختن هم نبوده.. حواسم هزارجاست خب..
2) با تشکر از گلاب عزیز برای معرفی این آهنگ، باید بگم که عااااااااااشقش شدم، ینی هزار بار گوشش کردم و بازم انگار کمه! دقیقاً به قول گلاب من خودمو خفه کردم با این آهنگ! شما چه طور؟ :)
لامصب نافرررررررررررم نفوذ می کنه در روح و جان آدم..
3) دلم یه دشت پرگل می خواد.. تپه های سببببببببز.. هوای تاریک و روشن از ابر.. و بارون!
می خوام برم داد بزنم.. زار بزنم..
این قدری داد دارم که..
4) بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت.. من که دیگه عادت کردم.. اما از کَرَمت به دور نبود که گره ای از گره های بی شمار عزیزانم هم باز نشه و...؟
باشه.. تو همچنان پادشاهی کن و منم همچنان گدای خونه ت.. ببینم چه طور دلت می یاد . . .
5) دشت و گل و تپه هم نباشه اشکال نداره، اما بارون می خوام..
دستهای تشنهام، باران گامهای خستهام، همراه پلکهایم، خواب میخواهد خوابهایم، ماه.
سید علی میرافضلی
6) در ادامه ی یکی دو پست قبل، هنوزم حالم خوبه خداروشکر.. غصه ها که بیداد می کنه.. اما اشکال نداره.. سپردم به اون بالایی ها.. پس حالم بهتره..
در راستای این «خوب حالی!»، به شدت دلم می خواد برم کلاس یوگا! اتفاقاً یه جای خوب هم یکی بهم معرفی کرده؛ دیگه فقط منتظرم ماه رمضون تموم بشه تا بتونم از توی خونه تکون بخورم! یاد پارسال افتادم که برای بعد از ماه رمضون چه برنامه ها که نداشتم.. و چی شددددد.. :| اما نمی خوام منفی فکر کنم.. ایشالا امسال همه چی برام تلافی می شه..
7) یه عالمه از این حرف های تیکه تیکه دارم.. یادم که بیاد اضافه می کنم ایشالا..
8) یادته آقای رئوف؟ یادته؟ یادته پارسال این موقع پیشت بودم؟ یادته من و خواهرم برای احیا شیفتی اومدیم حرم؟ یادته که چرا...
من یکی دو ساعت قبل از اذان صبح رفتم حرم.. اما این موقع (ساعت 12 و نیم) هنوز هتل بودم، پشت پنجره ی هتل.. یک چشمم به بیرون از پنجره بود و داشتم از فاصله ی نه چندان دور گنبدت رو نگاه می کردم، و یک چشمم توی اتاق بود و به سمت عزیزم که...
آقا می خوام بات درددل کنم.. بیشترشو هزار بار در گوش خودت گفتم و بازم می گم.. فقط الآن اینو بگم که.. آقای رئوف! توی این یک سال به اندازه ی تمام عمرم پیر شدم.. شکستم.. بدترین تجربه ها رو داشتم..
آقای رئوف.. فرداش روبروی ضریح ایستادم و به مادرت قسمت دادم!
آخخخخخخخ آقای رئوف.. پارسال این موقع، شب 19 ماه رمضون، با چه امیدی به گنبدت زل زده بودم.. اصلاً فکرشم نمی کردم توی این یک سال این طور بشکنم..
آقای رئوف.. اینقدری بهت می گم رئوف، تا بالاخره رأفتت رو با چشمای خودم ببینم..
آقای رئوف، شب قدر امسال، برای عزیزانم و خودم ازت می خوام پیش خدا ضامنمون بشی و بهترین ها رو برامون ازش بخواهی..
--------
دوستان.. دعاتون می کنم و التماس دعای خاص دارم.. [ جمعه 92/5/4 ] [ 8:36 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
فردا، 15 رمضان، یک روز زیباست.. روزی که هر سال توش شاد می شم.. روزی که حتی اگر برای مقدماتش بی حوصله باشم، اما همچین که می رم اتاق پذیرایی رو براش مرتب و آماده کنم، یهو شارژژژژ می شم!
هر سال هم آماده کردن پذیرایی رو می ذارم دقیقاً برای شب قبل از مهمونی و نه زودتر! شاید اسمشو تنبلی بذارید، اما به جز تنبلی و ایضاً بی حالی ماه رمضون، یه دلیل بزرگش اینه که شب عید یه حال دیگه ای داره..
آخه شب تولد امام غریب ه.. کریم اهل بیت.. حال می ده که شب تولدش تنهایی بری تو اون اتاق و نیت کنی براش.. هی بغض کنی و گریه.. هی پر بشی از حس های خوب.. هی به مادرش قسمش بدی.. هی به مادرش تبریک بگی!
میلادش مبارک باد!
--------------
اگر حرف دیگه ای یادم اومد پست رو ادامه می دم ان شاءالله..
اما راستش دلم می خواد یه طور دیگه ادامه ش بدم.. می دونید چه طوری؟! این که امروز و فردا، هی بهم خبرای خوب بدید! هی تک تک تون خبرم کنید و بگید گویااااااا.. کریم اهل بیت حاجتمو داد! دیدی امام حسن دستمو گرفت؟!
بعد من هی بیام و بنویسم یه عزیز از برکت امروز و امشب دلش شاد شد.. یه عزیز دیگه هم الآن بهم خبر خوب داد.. یه عزیزدل دیگه هم الآن داره از شادی اشک می ریزه..
بچه ها! من منتظرم! من چشم دارم به دست کریم اهل بیت!
و چشمم به مانیتور، موبایل، و هر وسیله ی ارتباطی دیگه دوخته شده و منتظر خبرای خوشحالی تون هستم!
نیت کنیم و متوسل بشیم..
امشب پدر و مادر همه ی دنیا شادن..
امشب شب بزرگی ه..
امشب بخواهیم و حاجت بگیریم..
خدایا! ینی می شه این پست رو اون طوری که الآن با دل شکسته ازت خواستم ادامه بدم؟ :"(
من منتظر خبرهای خوبتون هستم.. چشم به راهم نذاریدا . . .
خودمم اگر شاد بشم..
صلی الله علیک یا حسن بن علی... [ سه شنبه 92/5/1 ] [ 12:12 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |