تحلیل آمار سایت و وبلاگ میلاد کریم اهل بیته... - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

 

فردا، 15 رمضان، یک روز زیباست..

روزی که هر سال توش شاد می شم..

روزی که حتی اگر برای مقدماتش بی حوصله باشم، اما همچین که می رم اتاق پذیرایی رو براش مرتب و آماده کنم، یهو شارژژژژ می شم! تبسم

 

هر سال هم آماده کردن پذیرایی رو می ذارم دقیقاً برای شب قبل از مهمونی و نه زودتر!

شاید اسمشو تنبلی بذارید، اما به جز تنبلی و ایضاً بی حالی ماه رمضون، یه دلیل بزرگش اینه که شب عید یه حال دیگه ای داره..

 

آخه شب تولد امام غریب ه.. کریم اهل بیت..


حال می ده که شب تولدش تنهایی بری تو اون اتاق و نیت کنی براش..

هی بغض کنی و گریه..

هی پر بشی از حس های خوب..

هی به مادرش قسمش بدی..

هی به مادرش تبریک بگی! تبسمگل تقدیم شما

 

 

 

میلادش مبارک باد!

مؤدب

گل تقدیم شما

 

--------------

 

اگر حرف دیگه ای یادم اومد پست رو ادامه می دم ان شاءالله..

 

اما راستش دلم می خواد یه طور دیگه ادامه ش بدم..

می دونید چه طوری؟!

این که امروز و فردا، هی بهم خبرای خوب بدید!

هی تک تک تون خبرم کنید و بگید گویااااااا.. کریم اهل بیت حاجتمو داد! دیدی امام حسن دستمو گرفت؟!

 

بعد من هی بیام و بنویسم یه عزیز از برکت امروز و امشب دلش شاد شد..

یه عزیز دیگه هم الآن بهم خبر خوب داد..

یه عزیزدل دیگه هم الآن داره از شادی اشک می ریزه..

 

بچه ها!

من منتظرم!

من چشم دارم به دست کریم اهل بیت!

 

و چشمم به مانیتور، موبایل، و هر وسیله ی ارتباطی دیگه دوخته شده و منتظر خبرای خوشحالی تون هستم!

 

 

نیت کنیم و متوسل بشیم..

 

امشب پدر و مادر همه ی دنیا شادن..

 

امشب شب بزرگی ه..

 

امشب بخواهیم و حاجت بگیریم..

 

خدایا! ینی می شه این پست رو اون طوری که الآن با دل شکسته ازت خواستم ادامه بدم؟ :"(

 

من منتظر خبرهای خوبتون هستم..

چشم به راهم نذاریدا . . .

 

خودمم اگر شاد بشم..

 

 

صلی الله علیک یا حسن بن علی...


[ سه شنبه 92/5/1 ] [ 12:12 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 84
کل بازدیدها: 285133