ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
------------------
خوبید؟ ما رو نمی بینید (کم می بینید) خوش می گذره؟ :))))
ما همچنان در بلاتکلیفی ه شماره ای به سر می بریم! ینی خب یه سری یه شماره ای بهمون دادن؛ فرداش قطعش کردن دوباره یه شماره ی جدید، و گفتن که اون قبلی اشتباه بوده و اینا! :)) فعلاً هم آقای پدر در تلاش است 4 رقم آخر را برگرداند! :دی الآن حتماً دارید فکر می کنید مگه شماره مون چه چیز خاصی ه که اینقد گیر دادیم بهش! حالا همچینم رند نیست که.. یه عدد دو رقمی تکرار شده، همین؛ اما خو بابا رو این شماره تعصب داره! راستش خودمم همین طور! باباجون آخه من تمااااااااااااام عمرم رو با همین شماره زندگی کردم! (حالا با اندکی تغییر در پیش شماره که هرچند سال یک بار بوده به هرحال..) اون دوست بابا بود که گفتم انگار بازنشست شده و اینا، خب پیداش نکردیم.. چون ددی گرامی شماره ش رو گم کرده بود، و این آقا هم فامیلش رو عوض کرده و دیگه از 118 و اینا هم نمی تونیم پیداش کنیم! :دی حالا فعلاً به یکی دیگه سپردیم، طرف گفته ببینم امکانش هست یا نه.
امیدوارم زودی تکلیفمون معلوم بشه که بعد ببینیم برای نت چه گُلی بر سر بریزیم!
خبببببب.. من این روزا هی حرفای تیکه تیکه میاد تو ذهنم، اما نه وقت آپ بود و نه همتش! خب آخه با این سرعت لاک پشتی و با کار و بارای این روزهام و اشغال شدن تلفن و اینا، دیگه حق بدید دل و دماغی برای آپ نباشه..
هوم.. حالا کم کم اون حرفای تیکه تیکه رو توی بعدنوشت خواهم نوشت، ان شاءالله :)
پ.ن. بدیهی است که عکس بی ارتباط به پست می باشد!
-----------------------
[ دوشنبه 92/6/4 ] [ 1:48 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |