ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ----------- هی گفتم چی بنویسم چی ننویسم... شما که غریبه نیستید، داشتیم یه چند خطی موزون هم می نوشتیم که دیگه به سرانجام قشنگی نرسید و بی خیالش گشتیم.. خب عرض کنم خدمتتون کههههه... هوم! خب... اه چرا جمله بندیم نمی یاد! نه خو.. بذارید بگم.. بابااااااااااااا جون! چه نشستید که ترانه دنیا اومدهههههههههه!
آخیش! راحت شدم! بالاخره گفتم!
فقط یه مشکل دیگه هم هست... هوم.. ایشالا فردا (29 ام) تشریف میارن به این دنیا تران خو صبر می کردی یه باره شب یلدا میومدی دیگه! ------- خلاصه عزیزان ِ جان! n سال پیش (گیر دادما! ) یه دختر خیلی خوب و مهربون و به ظاهر آرام اما به واقع شیطووووووون پا به این دنیا گذاشت می دونی ترانه؟ امروز یه جمله ای شنیدم با این مضمون: ما همه ترجمه ایم؛ اگرچه ابتدا همه اصل بوده ایم... ترانه جونم، امیدوارم همیشه همون نسخه ی اصل زیبای ساخته ی دست او باقی بمونی، و ترجمه ی هیچ چیزی نباشی جز ذات اقدس خودش.. دل پاک و صداقت و اخلاق خوب و دوست داشتنیت نشون می ده که ان شاءالله توی همین مسیر هستی -------- و این که... با یه کیک خوشمزه چه طورید؟
تراااااااااان! بیا ببین برات چی اوردممممممممم! بادی پولدارییییییییییییییی! حالا دیگه تو هم از اینا داری!!!!! بیا بادیامونو برداریم بریم به بقیه پز بدیم! q:p --------- خب.. یه سری جفنگ بازیای دیگه هم هست که اجازه بدید بعداً توی کامنت دونی اجرا کنیم.. فعلاً باید برم دنبال کار و بارام..
اما شماها باشیداااااا! این جا که منزل خودتونه، ترانه هم که برای همه عزیز و محترم؛ دیگه ببینم چه می کنید! ---------- پ.ن. پ.ن.2. خب فعلاً نه وقت دارم نه سرعت که بخوام رسیدگی کنم یا قالبو تغییر بدم.. اصلاً به من چه.. دیگه خودتون که اسم وبو می دونید؟! [ سه شنبه 91/9/28 ] [ 3:17 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ---------- رفتار من عادی است رفتار من عادی است قیصر امین پور ---------- پ.ن.1.
پ.ن.2.
[ یکشنبه 91/9/19 ] [ 9:33 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ---------- 1) دیدی این بچههارو؟ وقتی میخوان عشقشونو به والدینشون ابراز کنن، یا نه، اصن وقتی میخوان خودشونو پیش پدر مادرشون عزیز کنن.. خب بچهی خوبی میشن.. خیلی خوب و مؤدب و حرفگوشکن! اما همون بچه وقتی یه چیزی میخواد و هیچ رقمه نمیدن دستش، فوقش یهکم صبر کنه.. یهکم دیگه.. بازم یهکم دیگه.. بعد یهو میزنه زیر گریه! یهو قاطی میکنه.. بداخلاق میشه.. قهر میکنه.. حتی گاهی بیادب میشه.. اما نظر ِ محبتآمیز مامان بابائه کم نمیشه که نمیشه.. عشقشون به بچه اگه بیشتر نشه کمتر نمیشه.. مامان بابائه میدونن کوچولوی دلشکستهشونم هنوز عاشقشونه.. فقط داره خودشو لوس میکنه که نگاش کنن..
2) خدایا! ما همون کوچولوهای عاشقی هستیم که ازت توقعها داریم! بهنظر خودمون خیلیم صبوریم! گاهی اینقدری صبر میکنیم که دیگه احساس میکنیم داریم منفجر میشیم! حالا اگه بیادبیای کردیم.. اگه صدایی بلند کردیم.. اما حواسمون به نگاه پرمهرتم هست... خدایا.. 3) تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است متن خبر که یک قلم، بی تو سیاه شد جهان چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟ گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی بوسهی تو به کام من، کوهنورد تشنه را خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم شهریار
[ چهارشنبه 91/9/8 ] [ 2:48 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام -------- چند روزی میشه که خیلی زیاد به گذشته فکر می کنم؛ راستش رو بخوام بگم، خب، آدمی هستم که کلاً زیاد در گذشته سیر می کنم.. خوب و بدش رو کاری ندارم، به هر حال، گاهی بیشتر و گاهی کمتر، این مدلی هستم دیگه.. و این روزها از اون وقتاییه که گذشته برام پررنگ شده... نت که مییام خاطرات گذشتهمون برام زنده میشه.. تبیان، برسا، و امروز هم شیتیل! توی زندگی حقیقی هم به نوعی دیگه در گذشته سیر می کنم... مثلاً.. وای از اون روزی که بعد از مدتها اتفاقی اون عکس رو دیدم.. و نگاهی به امروز.. و کلاً همه چی... میدونی؟ هوم! به سالهایی که گذشت فکر میکنم.. خیلی زیاد... و... و امسال چقدر بیرمقتر و بیتوفیقتر از همیشه.. خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! خدایا!
------- پ.ن.1. دلم ازشون و از خدای ساختگیشون گرفته! پ.ن.2. [ پنج شنبه 91/9/2 ] [ 7:13 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |