تحلیل آمار سایت و وبلاگ آبان 89 - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

--------------

مجتبی رفته...
زینب رفته...
من هستم!

مجتبی رفته اون سر ایران..
زینب رفته اون سر دنیا...
من فعلاً همین جام!

زینب رفته...
مجتبی رفته...
تنهایی کلی خوش می گذره!

مجتبی رفته...
زینب رفته...
تنهایی گاهی هم خیلی دلم می گیره...

این رفته...
اون رفته...
گاهی از بیکاری و تنهایی دیگه حوصلم سر می ره...

این رفته...
اون رفته...
گاهی همه کارا می ریزه سر خودم و گیج می شم!

زینب رفته...
مجتبی رفته...
الآن یه کامپیوتر و یه لپ تاپ دم دست خودمه و صفی برای کامپیوتر وجود نداره!

زینب رفته...
مجتبی رفته...
دلم تنگ شده برای اون روزایی که خودمو می کشتم و داداش گرامی از پا کامی بلند نمی شد!

این رفته...
اون رفته...
شدم یکی یه دونه و عزیز خونه!

اون رفته...
این رفته...
مامان بابا دلشون تنگ اون دوتاست! اشک بابا که بیشتر از اشک مامان دیده میشه...

زینب رفته...
مجتبی رفته...
گویا هم سه ماه دیگه می ره...
مامان و بابا تنها می مونن! دلشون می گیره!

ما می ریم...
مامان و بابا تنها می مونن...
بابا اشک می ریزه! مامان بغض می کنه و قرمز می شه...

ما می ریم...
مامان با عشق بلوز مجتبی رو می گیره توی دستش... با یه حالت خاص از زینب خاطره تعریف می کنه... با دیدن اتاق خالی من بغض می کنه...
بابا هزار بار عکسامونو رو گوشیش می بینه و...

ما می ریم...
همه چیمونو مدیون مامان و بابا هستیم...
اونا رفتنمونو می بینن و تحمل می کنن و خوشحالن از خوشحالیمون...

دلم گرفته...

فدای دل مهربون و دستان زحمتکش و چشمان خیس و لبخند روزی لبشون...
فدای محبت های بی چشمداشتشون...
همه ی هستیم فداشون!


[ دوشنبه 89/8/10 ] [ 12:48 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

بی مقدمه:
دچار بیماری آپ نکردن شدم...

شرح بیماری:
عدم توانایی در آپ کردن وبلاگ

عوارض جانبی:
1. نوعی احساس کسالت
2. گاهی احساس خفگی! (شدتش از کم تا زیاد قابل تغییره)
3. کم کم حس می کنی داری فراموش می شی!

این بیماری دو حالت داره!
یکی این که آدم حرفی نداره برای گفتن، که خب مشکلی نیست.
دیگه این که آدم پر باشه از حرف!! اون وقته که این بیماری بدجوری آدمو اذیت می کنه!

چقدر حالت دوم سخته!

-----------
پ.ن.
نترسید، این بیماری واگیردار نیست :دی

پ.ن.2.
با وجود همه ی این حرفا، به لطف خدا خیلی سرحالم!  :)

پ.ن.3.
اللهم عجل لولیک الفرج...
یوسف زهرا.. بیا که دیگه دنیا داره منفجر می شه از ظلم و رذالت...
مولای من.. دلمون می شکنه وقتی با اسم شما به کارهاشون مشروعیت می دن... خسته ایم...

ادرکنی یا صاحب الزمان...

پ.ن.4 توی این پست ممکنه زیاد به تناقض بر بخورید! خودتونو اذیت نکنید، همش به خاطر حس هاس متناقضی ه که دارم!


[ جمعه 89/8/7 ] [ 11:45 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 290000