تحلیل آمار سایت و وبلاگ کوچولو.. منو هم دعا کن... - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان


به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

---------

----------

پ.ن.1.
دیروز رفته بودم پیش نسرین؛ دیگه از حالش چیزی نمی گم، یعنی هرچی لازم بود رو توی کامنتای پست قبل نوشتم..
حالا فقط می خوام بگم که دلم تنگ شده برای اون روزای دوران کارشناسی.. برای بچه ها، استادا، درسایی که خوندیم و خنده هایی که کردیم و حرص و جوش هایی که خورریم و خلاصه روزهایی که گذروندیم.. و حالا بیشتر درک می کنم که هیچ دورانی دوره ی دانشجویی و به خصوص دوره ی کارشناسی نمی شه...

عکسی که دیروز از اون دوران به نسرین نشون دادم.. مال صبح روز جشن فارغ التحصیلیمون بود که داشتیم سالن رو برای عصر آماده می کردیم.. تنها عکسی که از نسرین داشتم.. وقتی دید قیافش یه طور خاصی عوض شد.. شاید اونم مثل من رفت به اون روزها.. اگرچه شاید الآن خیلی چیزا رو از اون دوران یادش رفته باشه.. مثل خیلی چیزای دیگه ای که توی ذهنش کم رنگ شدن...
:|

پ.ن.2.
یه عالمه حرف داشتما، همش یادم رفت..

پ.ن.3. (بعدنوشت)
گاهی دلم می خواد وقار و متانت و تعارف و ملاحظه و هرچی ویژگی دست و پاگیر اخلاقی هست رو بذارم کنار و بگم..
بگم دلم از کم لطفی بعضی از عزیزانم خیلی گرفته...
تمام عشق و صداقت و حسن نیتت رو گذاشتی تو طبق اخلاص.. نامردی ه که با بی اعتنایی شون بهش لگد بزنن..
مگه من چی خواسته بودم؟...

نه نصیحت می خوام نه توصیه نه هیچی.. نه این که کسی به خودش بگیره لطفاً..
نه این که اصلاً اتفاق جدیدی افتاده..
هیچ چیز تازه ای نیست.. فقط من یه کم بی ملاحظه تر دارم حرف می زنم..
دارم می گم:

دلم از «تو» گرفته.. از بعضی «تو» ها...

این حق رو هم ندارم؟
...

اناری پرترک از شاخه افتاد
سر شب بی صدا تو حوض خونه
نفهمید و یهو پخش و پلا شد
همه دار و ندارش دونه دونه
 
تموم ماهیا تو حوض اون شب
صدایی توی تاریکی شنیدن
پریدن روی پاشویه نشستن
اناری پرترک رو آب دیدن
 
انار پرترک تنهای تنها
دلش صد تیکه شد تو اون سیاهی
یهو اون ماهیای با محبت
شدن بی رحم عین کوسه ماهی
 
به جون اون انار افتادن و ... آخ
نخوردن آب ها اصلا تکونی
چی شد از اون انار تیکه پاره
نه جونی موند نه دونی و نه خونی؟
 
اناره یادش اومد اون شبا رو
که اون بالا بالاها آشیون داشت
برای ماهیا لالایی می خوند
لبی خندون دلی از غصه خون داشت..
 
دلش خون بود مبادا تو دل شب
بیاد باد و رو آبا چین بیفته..
نمی دونس که تیکه تیکه می شه
از اون بالا اگه پایین بیفته
 
انار تیکه تیکه تازه فهمید
که دست مهربونش بی نمک بود
رفیقام کاشکی روزی بفهمن
دل من اون انار پر ترک بود . . . !
 

سعید بیابانکی


پ.ن.4. (بعدنوشت)
پیدا کن شبو مثل من
گوشه ای واسه گم شدن...


[ دوشنبه 91/5/9 ] [ 11:37 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 71
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 290305