تحلیل آمار سایت و وبلاگ خنده بر هر درد بی درمان دواست؟ - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

-----------

خسته و مضطرب از امتحان پیش رو، توی سرویس کتابخونه نشسته بودم و بی حوصله منتظر بودم حرکت بکنه، اما انگار خیال رفتن نداشت..

خانمی وارد شد و یکی دو ردیف جلوتر نشست، و مشغول صحبت با تلفن همراهش شد.
بین حرفاش مدام می خندید، یعنی هر چند ثانیه یک بار خنده ای قلقلی(!) سر می داد و دوباره حرف می زد.
خنده ش از این خنده های روی اعصاب بود، یعنی یه تن خاصی داشت صدای خنده ش، دقیقاً مثل دریل می رفت تو مخ آدم!
اصلاً یه جور تیزی می خندید!

تموم هم نمی شد حرفش! سرویس هم حرکت نمی کرد که زود برسیم!
و منم که خسته و بی اعصاب!

با هر خنده ای، اون دریل ه یکی دو سانتی بیشتر فرو می رفت توی مغزم!

اما..
یه لحظه تصمیم گرفتم از خنده ش اذیت نشم!
تصمیم گرفتم از صدای بسیار تیز و روی اعصاب ِ خنده ش خوشم بیاد!

و..
خنده ی بعدی رو که سر داد، با اکراه سعی کردم حس کنم چقدر قشنگ می خنده!

چند ثانیه بعد دوباره خندید..
و این بار اکراه چندانی هم در میون نبود، حس کردم چه بامزه می خنده!

با خنده ی بعدش لبخند کمرنگی روی صورت خودم هم نشست!

بعد از اون، دیگه با هر خنده ای که می کرد من هم اگرچه بی صدا اما به پهنای صورت می خندیدم...

حالا دیگه کمی سرحال تر اومده بودم و حال خودمم بهتر شده بود...

 

---------
پ.ن.
فقط کافیه کمی دیدمون رو عوض کنیم، نه؟ مؤدب


[ پنج شنبه 91/4/8 ] [ 10:20 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 290461