ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ------------- اگرچه شناسنامه ی آقای پدر مهربونم هم مثل خیلی از آخر اسفندی ها تاریخ فروردین رو در خودش ثبت کرده، اما روایات حاکی از این هستند که 27 یا 28 اسفند تولد اصلی ایشون ه (از اون جایی که همیشه همون سوم فروردین (تاریخ تولد شناسنامه ای) رو براشون لحاظ کردند، لذا بر سر روز تولد اصلی یه کم اختلاف نظر وجود داره)! بابای گلم.. ------------- پ.ن.1. خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم پ.ن.2. و چقدر همیشه گذشتن سخت است... هر سال و هر سال حکایت ِ «بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین...» تکرار می شود... اما اگرچه به رسم عادت، «کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس» را زمزمه می کنیم، اما انگار که عبرتی در کار نیست... ... سال نو، برای خیلی ها، همیشه با واهمه ی گذشتن همراه است، و چگونه گذشتن، و نظاره ی آن... روز میلاد، برای خیلی ها، همیشه با اضطرابی غریب همراه است، که داری می گذری (تو!)... و دارد می گذرد (عمر!)...
آن جاست که اگر دل را به دریای رحمتش نزنی خیلی راحت می شکنی... خدایا! دلم را لایق دریای رحمتت کن.. یاری کن که لااقل به عشق عزیزانم، لبخندم (که تلخی اش از آن ِ من و دلخوشی اش از آن ِ عزیزانم باد!) لحظه ای تنهایم نگذارد... بار الها... یا مقلب القلوب والابصار پ.ن.3. سال نو مبارک... [ شنبه 90/12/27 ] [ 12:58 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |