ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ----------------- خبر مال دو هفته پیش ه... توی اس ام اس چیزی گفت که نتونستم حرف زدن ار طریق اس رو طاقت بیارم! گوشی تلفن رو برداشتم و... این قدر توی گوشش از خوشحالی جیغ و داد کردم که بنده خدا دیگه داشت خنده ش می گرفت! فکر کنم خودش این قدر خوشحال نبود که من! مخاطب کی بود؟ خبر چی بود؟ چه رشته ای؟ کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی
خواهری ه نازنینم، از صمیم قلب ورودت رو به این مرحله ی جدید و سرنوشت ساز از زندگی تبریک می گم. این پست رو هم قسمت شد بالاخره امشب بزنم؛ درست شبی که فرداش ان شاءالله سر اولین کلاست خواهی رفت :) خییییییییییلی مبارکه عسیییییییییسم! ---------------- پ.ن. ممکنه بعضی های دیگه هم بخوان بیان این جا و اعترافاتی از این دست بکنن! :دی پ.ن.2. بسته ی آلوچه رو گذاشتم کنارم، بعد یه نعلبکی آوردم و کمی از آلوچه ها رو ریختم توش با این تصور که نعلبکی کوچیکه و من زیاد نمی تونم توش بریزم و بخورم! غافل از این که علم پیشرفت کرده و نعلبکی این قابلیت رو داره که پس از خالی شدن مجدداً بارها و بارها پر بشه!
[ پنج شنبه 90/7/28 ] [ 12:59 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |