ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ------------------ یه بار تیردراپ عزیزم یه حرف قشنگی زد؛ گفت: «خیلی وقتا حرفای زیادی برای گفتن دارم.. دهنم پر از حرفه.. اما بادهن پر که نمیشه حرف زد :(» خیلی دلم می خواد حرف بزنم، که به قول الی نترکم! یا به قول جناب 2066 خب بعضیا فضولن می خوان بدونن :دی خب... نیت کردم و...
------------------ دیگه این که... خدایا، هوای همه مون رو که داری، اما خدا، می دونی که امثال من گاهی کمی عجول می شیم... خدایا... خدایا، می ترسم از اشتباه کردن... خدایا، همچنان دستانم رو عاشقانه بفشار که یه وقت اشتباه نکنم.. ------------------ تذکر چه لذتی می بری مهدی مظاهری ------------------ پ.ن.1. می گم، حالا شاید با این حرفا اندکی(در حد یه اپسیلن) از احساس ترکیدگی من کم شده باشه، اما عمراً که احساس فضولی بعضیا برطرف بشه :دی تازه بدتر فضولیشون گل می کنه :پی پ.ن.2. [ سه شنبه 90/6/22 ] [ 1:48 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |