ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
------------------
مکان: اهواز زمان: روزهای نیمه ی اسفند
هوا طوری شده که توی یک شبانه روز انواع اوضاع هوایی رو تجربه می کنیم!
آخر شب و اول صبح هوا سرد و زمستونی می شه --> بخاری روشن می کنیم! بین روز هوا مطبوع و بهاری می شه --> بخاری رو خاموش می کنیم! ظهر و بعدازظهر هوا گرم و شِبه تابستونی می شه --> پنجره ها رو باز می کنیم تا هوا عوض بشه! و در مواردی مثل دیروز پنکه و حتی ساعتی هم کولر روشن می کنیم!! سرشب هوا پاییزی می شه و پنجره ها رو می بندیم!
و دوباره از اول.. آخرشب و اول صبح سرد می شه و بخاری و...
حالا ممکنه بعضی وقتا سرما و گرما در ساعات مختلف روز دقیقاً طبق برنامه ی زمانی بالا نباشه، اما حدوداً این طوریه و بهرحال داریم چهارفصل رو در یک روز می بینیم!
-----------------
(1) پریروز بعدازظهر بود، وسط یک هوای نسبتاً گرم و کاملاً آفتابی یهو دیدم داره بارون می یاد! ینی باروناااااااااااا! رگبارهای زیبای بهاری..
بارون که می زنه این آسمون منو دیوونه می کنه خون گریه می کنه هی پا به پای من تو این خیابونا من گریه می کنم، اون گریه می کنه..
(2) ای خدا.. چی بگم.. شکرت...
(3) این حقم نیست..
هست؟ نمی دونم شایدم هست.. [ جمعه 92/12/16 ] [ 9:59 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |