ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
------------
ساعت بعد از یک نیم شب ه که یهو هوس پفک می کنی! و برای یه بارم که شده وقتی دلت پفک می خواد توی خونه موجوده! :))
می رم سراغ کابینت و یک بسته پفک حلقه ای مزمز درمیارم و نوش جان می کنم. یادم نمی یاد تا حالا پفک مزمز خورده باشم. چقددددددد این مزمز خوشمزه بود! ینی روحم تازه شد!
خلاصه همگان خواب بودند و بنده خرت و خرت پفک می خوردم.
...
نامرتید اگه بگید خب مگه این نوشتن داشت! هوم، خب وقتی یه چیزی رو می نویسم ینی نوشتن داشته دیگه :))
نوشتم، چون پفک امشب یه حس ساده ی معمولی ِ خوشمزه ی آروم ِ سبک ِ بانشاط ِ کودکانه ی خوبی داشت! چون مثل بچه ها با دیدن پفک ذوققققق کردم! چون با کلی کیف خوردمش!
حتی وقتی مثل بچه ها با حلقه های پفک بازی می کردم، دلم بچگی خواست..
--------------------
یه کم فرصت و استراحت می خوام یه شب خواب شیرین و راحت می خوام.. می خوام بچه شم باز تو این سن و سال یه مدت جدا شم از این حس و حال..
تو می دونی احوال خوبی ندارم غروبم سکوتم گمم بی قرارم واسه این که خورشید چشمام بتابه یه مدت باید بی توقف ببارم..
[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 2:35 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |