تحلیل آمار سایت و وبلاگ اینجاشو ننویس.. - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

----------------

 

کی می گه قصه ها فقط قصه ن؟ کی می گه سوژه های تکراری فیلما همش آبکی و کشک ه؟

کی می گه این جمله که می گه: «فیلما رو هم از روی زندگی ماها می سازن» یه حرف کلیشه ایه؟!

 

 

گاهی به جایی می رسی که با تعجب می گی: «دهه! چقد زندگیم شبیه فیلما شده!»

اون وقته که تازه می فهمی این فیلما هستن که از روی زندگی تو ساخته شدن..

 

 

حالا می فهمم که اگر این قصه ها و فیلما سوژه هاشون تکراری ه، خب آخه این اتفاق ها هر روووووز داره تو زندگی ماها تکرار می شه..

این قصه های تکراری تمومی ندارن...

 

 

خسته م از این قصه ی تکراری زندگی..

 

دلم قطار می خواد.. که بگذرم . . .

 

 

 

 

-------------------

 

 

(1)

امروز یانگوم اومده بود خونه مون!! پوزخندچشمک

 

(2)

دلم شدیییییییییییداً غارمو می خواد..

 

(3)

بارون هفته ی پیش که بارید، گفتیم به به چه بارون زیبایی، چه هوای لطیفی! چه شهر زیبایی! چه سری چه دمی عجب پایی؟! :دی

به خصوص که تقریباً اولین باران پاییزی هم بود و خلاصه کلی براش ذوق مرگ بودیم!

بعداً از بستگان و دوستان خارج از اهواز و خارج از ایران شنیدیم که می پرسیدن جریان این بارونه چی بوده؟ انگار خیلی ها افتادن بیمارستان و این حرفا! و ما می گفتیم: هاه؟!
و جالبه که همه هم توی اینترنت خونده بودن.

و این جا بود که تازه فهمیدیم ظاهراً بارانی که ما براش اون همه ذوق کرده بودیم باران اسیدی بوده! دیگه حالا چرا خبرگزاری های داخلی اولش چیزی نگفته بودن که لابد به ما مربوط نمی شه...

 

خلاصه! توی اون بارون بنده می شه گفت همش خونه بودم و تازه ناراحت هم بودم که نشده برم بیرون. که حالا می گم خوبه نرفتم!

فقط یکی دو دقیقه ای رفتم تو حیاط و زیر بارون برا همه دعا کردم!

البته توقع نداشته باشید دعا زیر بارون اسیدی مستجاب بشه! پوزخند

 

به هرحال..

حالا یکی دو روزه دوباره هوا بارونی شده، و البته ظاهراً این یکی بارون بدی نیست (اگر بازم بعداً گندش درنیاد و نخوره تو ذوقمون :دی)

و خدایی هم هوا بسیااااااااااااااااااااااار لطیف و زیبا شده.

اما به موازات همین هوای زیبا، حساسیت بنده (سرفه هام) هم شروع شده! :|

هیچی دیگه، خلاصه اگر بعداً این بارونه هم اسیدی از آب دربیاد، می تونید به عنوان یکی از مصدومین ماجرا با منم مصاحبه کنید! :))) شوخی

(البته این حساسیت من کلاً مال پاییز و زمستونه و زیادم عجیب نیست. حالا بماند که دیگه به کلیه ی فصول سال تعمیم داده شده! قاط زدم)

 

 

وای یاد اون مدتی افتادم که بیشتر تهران بودم و هر یکی دو ماه یه بار چند روزی می یومدم اهواز.

اون وقت اینقده حساسیتم ناجور شده بوووووووووود!

ینی فکر کنید آلودگی تهران و اهواز یک از یک بدتر!

اون وقت تهران که بودم همش سرررررررررررفه! اهواز که می یومدم نفسم بالا نمی یومد! :|

جالب بود که تا پام می رسید اهواز سرفه هام بند میومد و نفسم می رفت! بعد دقیقاً تا پامو می ذاشتم تهران (دقیقاً همون ساعات اول ورود) نفسم برمی گشت سرجاش و سرفه هام شروع می شد!

اوف!

 

خب مسئولان رسیدگی کنند! مشکوکم
(خودم می دونم کاری نمی کنن!خوابم گرفت)

 

این بود انشای من درخصوص آلودگی هوا! گیج شدم

 

(4)

اووووووه! شماره 3 خودش شد یه پست کامل خب! قاط زدم

خدایی من چرا این قدر در زدن پست جدید تنبلم؟! نکته بین


[ شنبه 92/8/18 ] [ 2:57 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 84
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 290318