ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
--------------------
عیدتون مبارک التماس دعای خاص..
----------------------
(1) ...
(2) امروز بالاخره به میمنت و مبارکی، داداش گرامی رفت و برای ای دی اس ال تقاضا داد! :))) اونا هم فرمودن ایشالا تا 10-12 روز دیگه! :| ینی پیر شدم با دایل آپ!
(3) روزگار؟ می شه اون چاقو کنده رو بذاری کنار؟! ...
(4) چند وقتی بود که از خیابون بغلی نگذشته بودم. چندشب پیش که مسیرم افتاد از اون ور، یهو دیدم خونه ی همسایه ی قدیمی مون (که یک سالی می شه رفتن جای دیگه و خونه رو برای فروش گذاشته بودن) دیگه نیست! :| می دونستم دیر یا زود قراره بکوبنش، اما وقتی دیدمش دلم گرفت..
بچه که بودیم برای بازی با دخترشون زیاد می رفتیم خونه شون، اونم زیاد می یومد خونه ی ما. چه جلسات قرآنی که اون جا رفتیم.. (البته ما بچه بودیم و بازی می کردیم؛ و چقدر هم خاطرات اون جلسات زیبا هستن.. یه پستی هم یه بار درباره ش زده بودم که حال ندارم بگردم دنبالش :دی) چه روضه های باحالی توی محرم داشتن.. تا همین دو سال پیش هم که این جا بودن گاهی رفته بودم برای روضه ی دهه ی اولشون..
از همسایه های قدیمی و نسبتاً نزدیکمون بودن. خونه شون هم برامون کلی خاطره داشت.. چقد اون شب جاخوردم که دیدم در و دیوارهای خاطرات قشنگ کودکیم اومده پایین...
(5) در و دیوارهای ذهن خودم نیز..
(6) چقد روز عیدی شاد پست زدما!
(7) عطططططططف به شماره ی (4)، یهو رفتم توی خاطرات روضه ی این همسایه مون، و یه خاطره ی شکمویی هم یادم اومد! قدیما روضه شون شب بود و هم زنونه هم مردونه، بعدها دیگه فقط شد زنونه و عصرها هم برگزار می شد. بعد اون زمون قدیم (که من خیییییییلی کوچیک بودم)، یادمه چقددددددد شیرکاکائویی که بعد از روضه می دادن رو دوست داشتم! حالا توجه کنید که یکی از بیشترین چیزایی که من توی بچگی و بزرگیم خوردم شیرکاکائوئه ها! ینی من به طور خاص خوره ی شیرکاکائو بودم (الآن شیر رو جورای دیگه هم می خورم)، اما هیچ وقت هیییییییییییییچ شیرکاکائویی برام اون مزه ی شیرکاکائوی روضه ی خونه ی آقای ش. رو نداشت. یه چند سالی نمی دونم روضه نداشتن یا من نرفته بودم، بعدش سه چهار سال پیش بعد از مدت ها دوباره رفتم روضه شون. با این سن و سال، با این تنوع شیر و مارک های مختلفش توی این دوران، اگر بگم آخر مراسمشون بازم یهو هوس شیرکاکائوی اون دورانشون رو کردم خیلی زشته؟ اما دیگه خبری از شیرکاکائو نبود که
پ.ن.
[ پنج شنبه 92/8/2 ] [ 1:25 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |