ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
-----------------
-----------------------------------
این دو سه روزه یک خط در میون که نه، بدتر از اون، به طرز نامنظمی این گونه ام: خوبم و بد؛ بدم و بدتر؛ بدترم و بد، بدم و خوب!
دیشب احساس آرامش خاصی داشتم.. با این که می دونستم کوتاه و گذراست اما دوسش داشتم.. خوابیدم..
صبح زود که پاشدم به شدت خسته و پکیده! بودم، اما آثار آرامش شب قبل هنوزم باهام بود..
کمی بعد اضطرابی شدید جای خودش رو به اون آرامش داد..
گرفتم دوباره خوابیدم.. خواب خوبی دیدم.. خوابی خوب که توی همون عالم رؤیا کم کم جای خودش رو به علامت سؤالی خاکستری داد.. و بعد علامت سؤالی خاکستری که داشت به گلبهی ِ خوشرنگ و شاد می گرایید.. اگر کمی دیگه می گذشت حتی می تونستم شاهد کمرنگ شدن علامت سؤال باشم.. اما.. می خواستم در اون فضای خاص نفسی تازه بکشم که...
که با زنگ در از خواب پریدم! :|
نمی دونم چه سرّی ه که بیشتر خواب های خوب، درست همون لحظه ای که برای دیدنش مضطرب اما مشتاقی قطع می شن! مثل سریال های تلویزیون که درست لحظه ی حساس ِ فیلم، تیتراژ می ره بالا..
اما خواب ها، سریال هایی هستند که انگار فقط قسمت اولشون قابل پخش ه..
و قسمت های بعد واگذار می شه به قسمت!
سریالی با پایان باز، به نام زندگی...
[ پنج شنبه 92/7/18 ] [ 3:27 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |