ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
---------------
سال 87 بود که بعد از یک سال غیبت به تبیان برگشتم، و یک راست رفتم ثبت مطلب؛ راستش محیط انجمن ها اون قدری غریب شده بود که دیگه برام جذابیتی نداشت.
چند روزی گذشت؛ تا این که یه روز اومد و با لحن صمیمانه ی همیشگیش برام نظری گذاشت با این مضمون: مگه نگفته بودی بعد از دو ماه برمی گردی انجمن ها؟ بیا دیگه..
هرچی فکر کردم یادم نیومد کی همچین حرفی زدم.. رفتم براش نظر گذاشتم که یادم نمی یاد..
گفت: یادت نیست؟ چند ماه پیش اومدی توی قرآن و عترت، توی پست آیه ی مورد علاقه، و نوشتی که «ایاک نعبد و ایاک نستعین» رو خیلی دوست داری.. همون جا ازت دعوت کردم که بمونی، و گفتی دو ماه دیگه که درسام سبک بشن میام!
تازه یادم اومد که آره، منظورم امتحانای نیمسال اول بوده، اما درگیر نیمسال دوم و گرفتاری های شخصی شده بودم و حرفم یادم رفته بود..
سرتون رو درد نیارم.. همون روز به دعوت دوست گلم که اون وقت هنوز نمی شناختمش، بعد از یک سال برگشتم به انجمن ها.
از همون بدو ورود هوامو داشت و همه جا برام سنگ تموم گذاشت.
هیچ وقت محبت های بی دریغش از خاطرم نمی ره.. لحظه به لحظه ش یادمه.. لطف هایی که توی انجمن های تبیان بهم داشت، برخورد های دوستانه و صمیمانه ش، اون ایمیل های پر محبت، و...
وقتی بهش گفتم دارم میام تهران و می خوام برای بار اول ببینمش.. هیچ وقت یادم نمی ره چقدر ابراز خوشحالی کرد و چقددددددددررررر منو شرمنده ی خودش کرد.. هیچ وقت یادم نمی ره اون روز سرد پارک لاله رو.. حرف ها و خنده ها و جیغ جیغ های پر انرژی و شادش رو.. برخورد خیلی صمیمانه و گرمش که اون روز سرد رو برام گرم و دلپذیر کرد..
امکان نداره فراموش کنم ذره ای از خوبی هایی که توی این سال ها در حقم کرد...
الآن نزدیک به 5 سال از آشنایی و دوستیم باهاش می گذره.. دوستی که محبتش بی دریغ و دلش دریاست...
و من همیشه خدا رو شاکرم که آنشرلی مهربونم حرفم رو فراموش نکرده بود، دوستی که اون روز اومد و دستم رو گرفت و منو به دنیایی دعوت کرد که گل های زیادی بهم هدیه داد..
آنه ی عزیزم می دونی که خیلی برام عزیزی، همه ی این سال ها صمیمانه دوستت داشته و دارم. خیلی ماهی..
تولدت مبارک!
اینارو می بینی؟
اینا دو روزه با پای پیاده از اهواز راه افتادن که روز تولدت (فردا) خودشونو به دستت برسونن!
حالا ایشالا خودمم که بیام تهران با دست خودم تقدیم می کنم
---------
تولد بدون پذیرایی هم که معنا نداره! :)) بفرمایید..
از این یکی کیک هم خوشم اومد خریدمش :دی (کیک دانشجویی بید :دی)
------------
آنشرلی گلم، گلاب خاتون عزیزم..
از صمیم قلب دعاگوت هستم.. از خدا می خوام در پناه همون قرآن و عترتی که اون قدر عاشقانه همیشه بهش خدمت کرده ای، همواره سالم و تندرست باشی؛ همیشه شاد باشی؛ عاجزانه ازش می خوام به هر چی که دلت می خواد و صلاحت در اونه برسی؛ و مثل همیشه یک عالمه دعای دیگه که توی دلمه و همش هم صمیمانه و از ته دله
دوستت دارم.. بازم تولدت مبارک
[ چهارشنبه 92/3/1 ] [ 9:54 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |