ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
----------
1) وارد که شدم، یهو دیدم دم در ورودی خونه جسد یه سوسک افتاده! :| مدت ها بود که اینجا سوسک ندیده بودم.. اما این سوسک مرده باعث شد دیگه همش بترسم که نکنه یه وقت سوسک ببینم! :|
2) همیشه گفته م، من از اونایی هستم که اگه از یک یا چند تا آهنگ خوشم بیاد، این قدری گوششون می دم که دیگه شورشو درمیارم! :)) این مدت هم گیر دادم به یه آلبوم کامل یه بنده خدایی. بعد خلاصه چند روزی می شد که همش گوشش می دادم، به خصوص چند تا آهنگش رو که بیشتر دوست دارم. دیروز خب اینجا تنها بودم، دیگه با خیال راحت زده بودم زیر آواز و باهاش می خوندم و بلند بلند چهچه می زدم! فکر کنم 7-8 تا آهنگشو که با هم خوندیم (من و خواننده هه :دی)، یهو دیدم وااااااااای! چقد گرسنم شد!
خلاصه اونجا بود که پی بردم چقد خوانندگی سخته! همون سر تکون دادن به صرفه تره!
3) حرف زیاد داریم اما؛ ما همه کارگریم از کوره اگر در برویم آجر می شود نانمان!
حسن آذری
(4) شب آرزوها... ای خدا.. چی بگم.. اینجا هیچی نمی گم، فقط خودم و خودت.. اگرچه آرزوهام فقط برای خودم که نیستن.. اما بهتره که فقط به خودت بگم..
برای حاجات همه ی عزیزان یک آمین از ته دل می گم... الهی.. حول حالنا الی احسن الحال...
الهی آمین!
[ یکشنبه 92/2/22 ] [ 4:58 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |