ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدایی که بیش از هر کس از احوال بندگانش آگاه است
راستش دلم گرفت، خیلی زیاد. نمی دونم، شایدم یه جورایی یه حس امید همراه با ترس درم به وجود اومد. آخه اسم این شب خیلی آدم رو تکون می ده. کمی بهش فکر کن:
شب آرزوها... انگار تا اسمش رو میاری همه ی وجودت پر می شه از نیاز، انگار یهو تمام مشکلاتت میان جلو چشمت، انگار هر چی از خدای خودت می خوای جلوت صف می بنده. و تمام زیبایی قضیه به اینه که ناگهان خودت رو می بینی که ایستادی جلوی خدا و با تموم ناتوانیت داری ازش کمک می خوای، فقط از خودش و نه هیچ کس دیگه... و ناگهان همه ی وجودت می گه: ولی خدا! آخه تو خدایی، مگه نگفتی می بخشم؟ مگه خودت نگفتی که اگه صد بار هم توبه بشکنیم باز هم اگه برگردیم قبولمون می کنی؟ خدایا! حالا ما برگشتیم. ببین چقدر درمونده ایم! ببین که اون بت ها چه طور دست رد به سینه مون زدن! خدا جون! همه مون مشکل داریم، همه گرفتاریم. خدایا! به خودت قسم فقط در مورد خودمون فکر نمی کنیم. آخه هنوز این قدرها از تو دور نشدیم که با خودخواهی فقط حاجت خودمون رو بخواهیم. خدای مهربون! چشم که می گردونیم هزار تا آدم گرفتار می بینیم که همه دست امید به سمت تو دراز کردن؛ خدایا! تو خودت دستشون رو بگیر... خدایا! یه عالمه مریض می شناسیم که دکترها نا امیدشون کردن. خدایا! تو کمکشون کن. یا غیاث المستغیثین! تو دستشون رو بگیر. اونا فقط به تو امید دارن، نا امیدشون نکن... --------------------- پ.ن.1. امشب دعا برای گرفتارها رو فراموش نکنیم؛ بیمارها رو فراموش نکنیم؛ مظلومان سراسر دنیار رو دعا کنیم... پ.ن. 2. لطفاً من رو هم گوشه ی دعاهاتون قرار بدید... از همه ی دوستان خوبم عاجزانه التماس دعا دارم... [ پنج شنبه 88/4/4 ] [ 12:32 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |