به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
---------
دل دادهام بر باد..
بر هرچه باداباد...
------
پ.ن.1.
اینروزا هی حرفای مختلف مییومد توی ذهنم؛ بعضی نوشتنی و بعضی ننوشتنی..
تکلیف ننوشتنیها که روشنه، اما نوشتنیها رو هم.. خب حسش نبود بیام بنویسم.. گاهیم که حسش بود وقتش نبود.. بعد که وقتش پیش مییومد دوباره حسش نبود!
خلاصه.. امروز که هم وقتش بود و هم حسش، دیدم دیگه حرفام یادم رفتن!
بههرحال بالاخره امروز پست رو زدم، حالا اگر چیزی یادم اومد مییام تکمیلش میکنم!
پ.ن.2.
خودم حس میکنم همهی توضیحات بالا توجیهاتی هستن که عقلم برای دلم مییاره..
وگرنه که...
راستش اینروزا برای هرکاری همینطورم.. یا وقت و حالشو ندارم، یا هردوشم که باشه یادم میره اصلاً قرار بود چی بشه!
که قرار بود چی بشه و چی شد...
------
بعدنوشتها!
1)
میگم چی میشد هرکی در زمینه علم و معلومات خودش اظهارنظر میکرد؟ هان؟ چی میشد؟!
خب اونطوری لااقل عمر یه عده هدر نمیرفت برای اثبات چیزی که شمااااااااااااا بزرگوار به عنوان پیشفرض کارت باید ازش لااقل تا حدودی آگاه باشی.. اما اصلاً نیستی!
خب حقم داری! برای خودت قدرتی هستی توی اونچیزی که خودت بلدی! که شدیداً هم قابل احترامه!
اما یهچیزایی هم هست که نمیدونی..
پس الآن یهکم برو اونور تر و بذار در این زمینه اونیکی بزرگواری حرف بزنه که بیشتر از شما میدونه!
2)
به زودی حذف میشوند...
اشتباه نخوانده بودیام؟!
ممیز عزیز...!
هرچه اعشار میزنی که
گنگ نمیشوم...
گویا میمانم
چون «ریشههایم»
مهران سالاری
3)
(درخواستی! :دی)
بدون شرح...