ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
امروز همین طوری که زیر یه درخت منتظر دوستم ایستاده بودم، از سر بی حوصلگی دستم رو دراز کردم و یه برگ از درخت چیدم. یه کمی باهاش بازی کردم، بعد تیکه ش کردم و انداختم دور! یهو حس بدی بهم دست داد، از خودم بدم اومد... یه موجود زنده رو بی گناه کشته بودم!!
[ چهارشنبه 88/3/13 ] [ 3:1 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |