ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ----------- همه چی خیلی عجیب اتفاق افتاد.. مطمئن بودم حالا حالاها نمی شه! یه روز صبح دلم خیلی گرفته بود.. داشتم توی ذهنم تصور می کردم که نمی شه دیگه... دل ه دیگه، می شکنه... شبش به طرز غیرمنتظره ای یهو حرف از رفتن شد... فرداش همه چی داشت جور می شد که یهو یه مشکلی پیش اومد... داشتیم کلاً از رفتن ناامید می شدیم که.. دل ه دیگه، می شکنه... دوباره جور شد.. بلیط گرفتیم، هتل رزرو، همه چی جور.. اما ته دلم یه جورایی غصه می خوردم.. دلم مشهد ماه رمضونی می خواست... و یهو مشکل این روزامونم حل شد! :) امام رئوفه دیگه، نمی ذاره دل ه بشکنه! :) رفتم همه چی رو کنسل کردم، و مجدداً برای این ایام نورانی همه چی رو اوکی.. من که نه! خودش جور کرد! :) و... اگر خدا بخواد شنبه، روز میلاد امام حسن علیه السلام، چند روزی می خوایم بریم به قطعه ای از بهشت... :) و باز هم اگر خدا بخواد احیای 19 ام رو هم اون جا خواهیم بود.. از صمیم قلب دعاگوی تک تکتون خواهم بود :) از همه تونم التماس دعا دارم توی این ایام عزیز :) و... آمدم ای شاه پناهم بده... --------- پ.ن.1. پ.ن.2. پ.ن.3. [ جمعه 91/5/13 ] [ 1:27 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |