هوووووووع! تو دلت مي گيره به هاپو دست بزني؟! / من که راستش از هردوش بدم مياااااااد، درواقع مي ترسم :| اما از سگ بيشتر مي ترسم! // تران امروز عصر که رفته بودم رأي بدم، بعد که برگشتم ديدم تو باغچه حياطمون يه گربه هه برا خودش گرفته تو سايه آروووووم خوابيده؛ آن چنان لم داده بود واسه خودش! ايستادم آروم نگاهش کردم، يه خميازه اي مي کشيد و بدنشو کش و قوس مي داد که آدم مي ديدش خوابش مي گرفت! ازش عکس گرفتم، حالا بعد همين جا مي ذارم عکسشو. خلاصه ديدمش يادت افتادم (آخه قبلش کامنتتو خونده بودم).. آهان بعد خو دو تا عکس گرفتم، خواستم سومي رو هم از يه زاويه ديگه بگيرم که بيدار شد، يکي دو ثانيه با ترس نگاهم کرد و يهو عين فنر از جاش پريد.. تا پريد منم از ترسم پريدم! :دي خلاصه اون از اونور در رفت منم از يه ور ديگه! :پيييييي