تحلیل آمار سایت و وبلاگ توصیه های ایمنی را جدی بگیرید! :)) - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

--------------

 

از حدود 16 سال پیش که چیزی به نام کامپیوتر وارد خونه ی ما شد، همیشه سر این قضیه وسواس داشتم که چه خودم و چه بقیه موقع استفاده از کامپیوتر، چای/آب/هرگونه مایعات نخوریم.. همیشه هم به هرکسی که رعایت نمی کرد تذکر می دادم! کامپیوتر خونه عوض شد، چندین لپ تاپ (متعلق به خواهر برادرا و خلاصه خودمون) هی توی خونه مون رفت و آمد کرد، و همچنان من همیشه می گفتم بالای سر کامی چایی نخور! اگرم می خوری مراقب باش!

راستش رو بخواید خودمم زیااااااد پیش اومده بود موقع استفاده از کامی چای بخورم، اما همیشه حواسم بود و همیشه هم لیوان چای رو اون ورتر می ذاشتم!

 

تا این که زد و دو سه شب پیش، چای به دست مشغول کار با لپ تاپ ِ از جنگ جهانی برگشته مان بودم.. که ناگهان علاقه ی وافر بنده به چای، به لپ تاپ گرامی هم سرایت کرد و بدین سان ایشون هم یه سه چهار قلپی چای نوشیدند! :|

 

سریع با دستمال کاغذی چای رو تا جایی که می شد جذب کردم، و بعد هم با سشوار مشغول خشک کردنش بودم که یکی از اهالی فن بهم گفت سشوار براش خوب نیست! بذار خودش تا فردا خشک بشه..

از اون شب به بعد کیبورد لپ تاپ ما خوب نشد که نشد :|

ینی اون شب یه خط درمیون کار می کرد، اما از فرداش دیگه کاملاً تعطیل شد..

 

بسیار باحال می باشد! با موس می تونم باهاش کار کنم، بعد دیگه با همون موس صفحه ها رو باز می کنم و فقط می تونم بخونم، بدون هیچ گونه نوشتن و کامنتی! از این لحاظ یه چیزی تو مایه های روزنامه شده! :|

 

این سیستم خونه هم که بیشتر در تصرف برادر عزیزمان است، و از اون جایی که مدت هاست عادت نداشته من بشینم پای این، خلاصه من الآن یه جورایی حکم مهمان را دارم، اونم از نوع ناخوانده ش! :)) دیگه خودتون تصور کنید با این تیپ مهمان ها چه برخوردی می شه! گریه‌آورپوزخند

 

اصلنشم حال ندارم ببرمش برا تعمیر؛ آخه دیگه عمر خودشو کرده.. هزار تا ایراد دیگه هم داره بخبخ! شوخی تعمیرش یه جورایی مصداق ضرب المثل ِ «آفتابه خرج  ِ لحیم» است! پوزخند

البته می دونم الآن دارم اینو می گم که کار خاصی ندارم.. پس فردا که خواستم درس بخونم و ترجمه بکنم، مجبور می شم ببرمش دکتر! :)))

 

باشد که خداوند یک پول قلمبه ای به ما عطا فرماید که بریم یه نوشو بخریم! شوخی

 

 

 

 

 

 

----------------------------------

 

(1)

گاهی یه چیزای خیلی کوچیکی که اصلاً حتی به چشم آدمای دیگه دیده هم نمی شن و قدر دونسته نمی شن دلتو می لرزونه..

گاهی یه چیزایی با همه ی کوچیک و ساده بودنشون، می شن حسرت زندگیت..

این قدری که با شنیدن یا دیدن یا خوندن یه چیز کوچیک، چنان به هم می ریزی.. چنان دلت می شکنه.. که انگاری تمام روزهای سالیان اخیر جلوی چشمت رژه می رن...

خدایا خسته م..

خودت خستگیامو جبران کن..

 

(2)

(ترانه اگه روحیه شو نداری نخون! :دی)

توی همه ی این سال ها، همیشه این طور بوده که به طور متوسط ممکن بود مثلاً ماهی یه سوسک توی خونه رؤیت بشه، تازه اونم به طور متوسط هاااا، ینی پیش میومد که چندددد ماه بگذره و اصلاً سوسکی نباشه.

اما الآن چند روزه که مدام سوسک می بینیم! :|

البته هنوز به بیش از روزی یکی نرسیده.. اما خب این اگر نگم بی سابقه، دست کم خیلی کم سابقه ست..

ای خدااااا، زیادتر نشن یه وقت..ترسیدم

 

(3)

بالاخره گوشیو برداشتم و زنگ زدم..

با عصبانیت و چیزی شبیه به داد، در حالی که صدام از شدت خشم می لرزید باهاش دعوا و گلایه کردم و هرچی دلم خواست گفتم.. :|

و گفتم دیگه فردا بیا برای خداحافظی..

 

"تو"، منی که خشمم رو معمولاً می ریزم توی خودم رو به این حال انداختی..

که صدام رو ببرم بالا، که داد بزنم، که احترامی که همیشه برای همه رعایت می کنم رو زیرپا بذارم، که حرف مخاطبم رو چند بار با بی احترامی قطع کنم و..

برای خیلی ها این حالات عادی ه؛ برای من نه!..

خودت شاهد بودی که همیشه مثل مهمون باهات رفتار می کردم..

 

خانم شا...ی..

خوبه نبخشمت؟!

خوبه بلاهایی که این توی این چند ماه سرمون اوردی، استرس ها و اعصاب خوردی هایی که بهمون وارد کردی رو نبخشم؟!

خوبه دردهایی که منشاء همش غصه و حرص و جوش بود و هنوزم ادامه دارن، که بیشترش رو تو باعث شدی، نبخشم؟!

که همین الآن هم تا یادت میفتم حالم بد می شه و سردردم شروع می شه و هزار تا چیز دیگه..

خوبه نبخشمت که اون ایام پر از استرس ِ درس، حالمو بد کردی که باعث شد دو هفته بیشتر کارم عقب بیفته؟

 

می دونم ذاتاً آدم بدی نیستی.. اما بد کردی باهامون..

به خصوص توی شرایط فعلی ما، این اعصاب خوردی ها داغونمون کرد..

از ما که گذشت.. اما بفهم که بدقولی و نامردی، اونم نه یک بار و دو بار، که صدها بار، کلی آه پشت سرت میاره..

 

آه نمی کشم.. و «سعی می کنم» فراموش کنم بدقولی ها و اشتباهات مکررت رو..

سعی می کنم خاطرات خوب رو به خاطر بسپرم.. دلسوزی هات رو.. خنده ها و شوخی هایی که کردیم.. و مواقعی رو که وظیفه شناس بودی..

تو هم حلالم کن..

 

(4)

یه اسکاچی خریده داداشم، با یه مارک خیلی غیرمعروف (حالا انگار مارک همه اسکاچا رو می دونم پوزخند): اسکاچ «اسفنجی»، و یه بسته بندی خیلی معمولی؛ بعد روش نوشته:

«با یک ماه ضمانت تعویض برای اولین بار در دنیا»

!

بعد قشنگیش اینه که هییییییییچ چیزی اعم از آدرس کارخونه یا پروانه یا شماره تلفن یا هیییییچ مشخصات دیگه ای هم روی بسته ش ننوشته! :))

بعد اون وقت اگه زودتر از یه ماه خراب شد کجا ببریمش؟ خدمات پس از فروشش کجاست اصن؟ شوخی

تاریخ شروع به مصرفش رو چه طور ثابت کنیم؟ پوزخند

 

یه چیز دیگه هم روش نوشته:

«طراحی و شکل این اسکاچ به ثبت رسیده کپی و تقلید از آن پیگرد قانونی دارد»

 

خب به نام کی ثبت شده؟ صرفاً به نام اسکاچ «اسفنجی»؟ بدون هیچ آدرس کارخونه و شماره ثبت و پروانه و یا حتی شماره تلفن؟ قاط زدم

اگه تقلید کردیم کی می خواد یقه مونو بگیره اصن؟ :دی

حالا طراحی خاصی هم نداره که! :))

 

 

خب چرا چرت و پرت می نویسن؟ ما که از یه اسکاچ معمولی توقعی نداریم! :)))

 

(5)

خیلی چیزا می خواستم و به ذهنم می رسید که بنویسم..

اما این 2-3 روزه، از اون وقتایی ه که حس نوشتن پریده.. :(

 

اون زمانی هم که دیگه عزممو جزم کردم بنویسم، نتم مشکل پیدا کرد :(

مناسبتی بود، دیگه حس نوشتنش نیست.. :(

فقط به این بسنده می کنم که دیروز توی جشن میلاد امام زمان علیه السلام یادتون بودم و تک تک با ذکر نام براتون دعا کردم..

ان شاءالله به برکت دعا در حق غیر، دعای من سیاه دل هم مستجاب بشه در حقتون..

 

(6)

سرم سنگینه.. حال عجیبی دارم.. دلم می خواد یه دنیا حرف بزنم اما انگار دهنم قفل شده..

نه، این ذهنمه که قفل شده!

به اندازه ی تمام دنیا، برای همه ی عزیزام، و برای خودم..

غمگینم.. :(

 

(7)

دیروز دلم بارون می خواست..

شبش بالاخره بارید...

 

(8)

طی یک اقدام غیرمنتظره، ناگهان تصمیم گرفتم دو روز دیگه هم بمونم! :))

اگه می دونستم، جیغ کشیدن :پی رو می ذاشتم امروز بلکه یه کم قابل تحمل تر باشه حال و قیافه م! :))

آقا اصن قبول نیست، از اول بریم جیغ و به خصوص دستی بکشیم! ;)

شوخی

 

 

(9)

جییییییییییییییییییییییییغ!

اینو حتماً بخونید! :پیییییی

 

کیبورد لپ تاپ تا حدود زیادی شفا گرفته! وااااای

همین طوری خودش سر جای خودش خوب شده! :)))) (بدبخت ازبس نبردمش دکتر خودش از رو رفت! :پییییییی)

هنوز بعضی کلیداش نمی گیرن، اما بیشترش شفا گرفته! گیج شدمآفرین

میخواستم این خبر مهم رو با خودش بنویسم، اما بعضی کاراکترها رو نمی گرفت، دیگه بی خیالش شدم (گرچه از خودشم یه کمک هایی گرفتم که روحیه بگیره و زودی خوب بشه! چشمک شوخی)

برای شفای کاملش دعا کنید پوزخند


[ سه شنبه 92/3/21 ] [ 4:47 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 285059