سلام
بعد از صحبت با دکتر مرعشي رفتم دانشگاه کارشناسي با استاداي اونجا مشورت کنم
اخه دکتراشون رو پيش اقاي ب گرفتن همگي
و چون ميخواستم بهشون برسم، هول هولي رفتم..ببخشيد
هر جا هم رفتم گفتم به قول يکي از دوستان "ما عقب مانده ايم!"
-----------------
امروز که رفتيم توي مغازه و ماجراهايي پيش اومد و مرضيه از ته دل مي خنديد توي خيابون...دلم ميخاست تصويرش رو بگيرم و روزايي که بهش مي گم چته، نشون بدم و بگم مي بيني که چقدر معلومه خوب نيستي...
دلم مي خواست تو رو هم ببرم بيرون تا بخندي..تا خنده از ته دلت رو ببينم روي لب هات
------------------
انصافا يکي از خبراي خوشي که امروز شنيدم خبري بود که دادي که ف گفته؛ از صميم قلب دعا مي کنم کارت بيفته رو غلطک..از صميم قلبببببببببببببب
:)
---------------------
امروز بعد از حرفاي دکتر ب نااميد شده بودم از موضوعي که عاشقانه انتخابش کردم..واقعا عاشقانه...
بعد با مرعشي و عامري که حرف زدم، جفتشون گفتن موضعت خيلي خوبه اتفاقا و اينا
فک ميکنم خصلت ب هست که همه رو نااميد کنه..شايد حتي نخواسته
:))
--------------
دوستت دارم
همين
دوست دارم بيشتر ببينمت حتي
دوست دارم عم چشم هات رو نبينم
دوست دارم براي چند ساعت حتي اگر شده، ببرمت بيرون و اينقدر برگرديم و خسته ات کنم که غم چشمات بپره
کاش بتونيم نذاريک غم ها ذره ذره فرسوده امون کنه
امروز که عامري روديدم،استادي که عين يه دانشجوي خوشحال، با انرژي مي چرخيد سر کلاس و هيچي ازش نمونده بود..خسته داغون ..بي نا
دلم سوخت براي خودمون که چطور ذره ذره فرسوده ميشيم بي اين که بفهميم...
چرت و پرت زياد نوشتم نه؟
اولش خواستم خصوصي کنم اينو، ولي بعد گفتم : ما را از حرف و حديثي که ديگران مي سازند باکي نيست، خيلي وقت است آب از سرمان گذشته
[خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ)