ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم ------------ با من صنما دل یک دله کن مولانا [ سه شنبه 89/7/20 ] [ 5:54 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام خدااااااااااااااااااااااا! پر از حسم و خالی از حس نوشتن... اگر توی هفته ای که گذشت لپ تاپ همراهم بود، اگر نگم هر روز، اما دیگه هر دو سه روز یه آپ می کردم! این قدر که پر از حرف هایی بودم که شاید خدا بهتون رحم کرد سیستم نداشتم! شاید اگر سیستم داشتم، عنوان یکی از پست هام می شد: سفرنامه ای از جنس جنون! چقدر توی این دو سفر اخیر از تهران بدم اومده... یعنی دیگه حالم به هم می خوره... از خودش نه ها، اما ازبس اتفاقات... چی بگم خدا، چی بگم که ناشکری نباشه؟ خدا؟ دیدی چقدر سعی کردم سعه ی صدر به خرج بدم و خوش اخلاق باشم؟ خدا؟ این همه آدم که ادعای باطل فهم و شعورشون گوشم رو کر کرده، کدومشون می فهمن که یک متر، نه، اصلاً نیم متر چه مسافت طولانی ای ه؟... حالم داره به هم می خوره... خدایا، چقدر سعی کردم و چقدر صبر کردم... چقدر روی خوش نشون دادم.. چقدر با عشق سرتاپاش رو بوسه بارون کردم... خدایا؟ تو که شنیدی صدامو.. تو که این همه سال شنیدی التماسم رو... پس دیگه کی؟ شاید اگر سیستم دم دستم بود، توی یکی از آپ هام می نوشتم که دارم احساس ایوب بودن می کنم!!
می دونم این حرفم پر بود از ناشکری! خدا جون شرمنده! می دونم خودت داری روی خط سرنوشت، اون طور که خودت دوست داری، با دست پر مهر خودت حرکتم می دی... خدایا! تنهام نذار! خدایا! دستام رو تو دستات فشار بده تا دلم مثل همیشه به «تو» قرص و محکم بشه! --------- چقدر زود گذشت... زینب هم رفت... همین هفته ی پیش رفت... کی کریسمس می شه تا شاید برگرده؟! شاید هم عید خودمون بیاد! خدا حالا من چکار کنم؟! خدا! موفقم کن! [ پنج شنبه 89/7/1 ] [ 3:44 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |