تحلیل آمار سایت و وبلاگ مرداد 91 - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

و از نشانه‏ هاى او این که از خودتان همسرانى براى شما آفرید تا در کنارشان آرام گیرید، و میانتان دوستى و مهربانى نهاد. آرى در این [نعمت‏] براى مردمى که می ‏اندیشند نشانه‏ هایى است.
سوره ی روم، آیه ی 21

--------------

سلام

--------------

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر...

و سخن را شنیدند..
با گوش دل...

و دل دادند..

همسفران..
لبخند بر لب، دلشان پر امید، قلبشان عاشق، و با سینه ای مالامال از یاد خدا، قدم در جاده ی دلدادگی نهادند..

و سفری مشترک آغاز شد...

 

--------------------------

احساس عجیبی دارم...
شاید تو هم در تجربه ای مشترک حسش کرده باشی...

وقتی عزیزدلی از عزیزانت قدم در جاده ی دو تا شدن می ذاره، در عین شادی دلت می گیره...
انگار که دلت داره از جا کنده می شه!
یهو تمام خاطرات با هم بودنتون میاد جلوی چشمت...

اما در عین حال شادی.. خیلی شاد...
و از شادی عزیزت شادتر هم می شی! تبسم

و هر چه اون عزیزدل بهت نزدیک تر باشه، این شادی توأم با اون حس خاص رو بیشتر درک می کنی...

قابل وصف نیست حس الآنم!

خوشحالم و شاد..
می خندم و از شادی توأم با اون حس خاص اشک تو چشمام جمع می شه!

آخه عزیزدلم امروز دو تا شد! تبسم

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

امروز، 28 مرداد 1391، آخرین روز ماه رحمت خدا و شب عید فطر، خطبه ی عقدی مقدس و آسمانی جاری شد میان دل های عاشق ِ...

فرشته ی عزیییییزم و همسر خوبش آقا مصطفی ه گرامی!

خواهری ه نازنینم، و شوهر خواهر خوبم
این پیوند آسمونی رو بهتون تبریک می گم و از صمیم قلب براتون آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری دارم.

 

-------------

خب بریم سراغ جشن و پایکوبی به مناسبت آغاز زندگی این دو کبوتر عاشق:


پوزخند
یعنی فرشته جونم و داماد عزیزم (حس ننه پیره بودن بهم دست داد!شوخی)

 

خب دیگه بسه خجالت داره حالا من یه چی گفتم شما چرا جوگیر شدید؟! شوخی

و حالا بریم سراغ کیک و شربت و اینا؛ بفرمایید!

کلوا و اشربوا، فقط خداوکیلی ضایع بازی  درنیارید که جلو دوماد آبرو داریم! پوزخند

 

----------------

فرشته جونم، صورتی ترین و خوشرنگ ترین رز دنیابووووس، خواهری گلممممم..

می دونی که امروز چه حس قشنگ و خاصی دارم مؤدب
و می دونی که چقدرررررر دعات می کنم...
الهی که خوشبخت و عاقبت به خیر باشی عزیییییییزدلم! دوست داشتن

آقا مصطفی، شوهر خواهر خوبم..

مراقب فرشته ی من باشیدا..
خیلی باید قدرشو بدونید، خب؟ تبسم
اونم حتماً قدر همسر خوبی مثل شما رو می دونه.
خلاصه که هوای آجیمو حسابی داشته باشید که خیییییییییییلی برام عزیزه! دوست داشتن

بازم این پیوند مقدس و آسمونی رو به هردوتون تبریک می گم و از صمیم قلب براتون آرزوی خوشبختی روزافزون دارم.

در پناه خداوند مهربون و تحت توجهات معصومین علیهم السلام شاد و عاقبت بخیر باشید الهی :)

ادامه ی جشن رو می سپرم دست مهمونای عزیز مؤدب

 


[ شنبه 91/5/28 ] [ 6:0 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

------------

کی می دونه؟.. کی می تونه درک بکنه؟.. کی می تونه تصور بکنه؟ و یا اصلاً توجه بکنه؟! که...

که «یک متر» گاهی می تونه چه مسافت طولانی ای بشه...

نه! اصلاً بگو نیم متر!

چند نفر تا حالا دردی که پشت یک مسافت نیم متری و حتی خیلی کمتر(!) نهفته است رو درک کردن...

------------

پ.ن. بماند...


[ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 2:39 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

-------------

کاش شکسته بود.. که دود شد...
دودی نه به سوی آسمان، که به چشم خودم...

دیگر نه دلی مانده و نه سری...

امشب قرآن را بر ویرانه های وجودم می گذارم و فریادت می زنم..
با صدایی بی صدا...

------------

امشب بار دیگر جهان بی پدر می شود...

قسم به خدای کعبه که رستگار شد...

بی علی دنیا ندارد اعتبار
وای بر ما وای بر این روزگار!

شهادت مظلومانه اش تسلیت باد..

پ.ن.
شب قدر است.. همدیگر را از دعا فراموش نکنیم...


[ پنج شنبه 91/5/19 ] [ 6:47 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

-----------

همه چی خیلی عجیب اتفاق افتاد..

مطمئن بودم حالا حالاها نمی شه!

یه روز صبح دلم خیلی گرفته بود.. داشتم توی ذهنم تصور می کردم که نمی شه دیگه...
هر جور حساب می کنم نمی شه!

دل ه دیگه، می شکنه...

شبش به طرز غیرمنتظره ای یهو حرف از رفتن شد...
:"(

فرداش همه چی داشت جور می شد که یهو یه مشکلی پیش اومد...

داشتیم کلاً از رفتن ناامید می شدیم که..

دل ه دیگه، می شکنه...

دوباره جور شد..
این بار سفر افتاد برای شهریور..

بلیط گرفتیم، هتل رزرو، همه چی جور..

اما ته دلم یه جورایی غصه می خوردم.. دلم مشهد ماه رمضونی می خواست...

و یهو مشکل این روزامونم حل شد! :)

امام رئوفه دیگه، نمی ذاره دل ه بشکنه! :)

رفتم همه چی رو کنسل کردم، و مجدداً برای این ایام نورانی همه چی رو اوکی.. من که نه! خودش جور کرد! :)

و...

اگر خدا بخواد شنبه، روز میلاد امام حسن علیه السلام، چند روزی می خوایم بریم به قطعه ای از بهشت... :)

و باز هم اگر خدا بخواد احیای 19 ام رو هم اون جا خواهیم بود..

از صمیم قلب دعاگوی تک تکتون خواهم بود :)

از همه تونم التماس دعا دارم توی این ایام عزیز :)

و...

آمدم ای شاه پناهم بده...

---------

پ.ن.1.
راستش این قدر جور شد و به هم خورد و دوباره همه چی از اول.. که تا پام به حرمش نرسه انگار باورم نمی شه...
:"(

پ.ن.2.
به دلایلی احتمالاً به نوعی سفر سختی خواهد بود...
دعا کنید با نظر رحمتش خودش همه چی رو آسون کنه..

پ.ن.3.
یا امام رئوف..
با حاجتی 15 ساله دارم میام پیشت...
:"(
این بار دیگه نذار با دل شکسته برگردم...


[ جمعه 91/5/13 ] [ 1:27 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]


به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

---------

----------

پ.ن.1.
دیروز رفته بودم پیش نسرین؛ دیگه از حالش چیزی نمی گم، یعنی هرچی لازم بود رو توی کامنتای پست قبل نوشتم..
حالا فقط می خوام بگم که دلم تنگ شده برای اون روزای دوران کارشناسی.. برای بچه ها، استادا، درسایی که خوندیم و خنده هایی که کردیم و حرص و جوش هایی که خورریم و خلاصه روزهایی که گذروندیم.. و حالا بیشتر درک می کنم که هیچ دورانی دوره ی دانشجویی و به خصوص دوره ی کارشناسی نمی شه...

عکسی که دیروز از اون دوران به نسرین نشون دادم.. مال صبح روز جشن فارغ التحصیلیمون بود که داشتیم سالن رو برای عصر آماده می کردیم.. تنها عکسی که از نسرین داشتم.. وقتی دید قیافش یه طور خاصی عوض شد.. شاید اونم مثل من رفت به اون روزها.. اگرچه شاید الآن خیلی چیزا رو از اون دوران یادش رفته باشه.. مثل خیلی چیزای دیگه ای که توی ذهنش کم رنگ شدن...
:|

پ.ن.2.
یه عالمه حرف داشتما، همش یادم رفت..

پ.ن.3. (بعدنوشت)
گاهی دلم می خواد وقار و متانت و تعارف و ملاحظه و هرچی ویژگی دست و پاگیر اخلاقی هست رو بذارم کنار و بگم..
بگم دلم از کم لطفی بعضی از عزیزانم خیلی گرفته...
تمام عشق و صداقت و حسن نیتت رو گذاشتی تو طبق اخلاص.. نامردی ه که با بی اعتنایی شون بهش لگد بزنن..
مگه من چی خواسته بودم؟...

نه نصیحت می خوام نه توصیه نه هیچی.. نه این که کسی به خودش بگیره لطفاً..
نه این که اصلاً اتفاق جدیدی افتاده..
هیچ چیز تازه ای نیست.. فقط من یه کم بی ملاحظه تر دارم حرف می زنم..
دارم می گم:

دلم از «تو» گرفته.. از بعضی «تو» ها...

این حق رو هم ندارم؟
...

اناری پرترک از شاخه افتاد
سر شب بی صدا تو حوض خونه
نفهمید و یهو پخش و پلا شد
همه دار و ندارش دونه دونه
 
تموم ماهیا تو حوض اون شب
صدایی توی تاریکی شنیدن
پریدن روی پاشویه نشستن
اناری پرترک رو آب دیدن
 
انار پرترک تنهای تنها
دلش صد تیکه شد تو اون سیاهی
یهو اون ماهیای با محبت
شدن بی رحم عین کوسه ماهی
 
به جون اون انار افتادن و ... آخ
نخوردن آب ها اصلا تکونی
چی شد از اون انار تیکه پاره
نه جونی موند نه دونی و نه خونی؟
 
اناره یادش اومد اون شبا رو
که اون بالا بالاها آشیون داشت
برای ماهیا لالایی می خوند
لبی خندون دلی از غصه خون داشت..
 
دلش خون بود مبادا تو دل شب
بیاد باد و رو آبا چین بیفته..
نمی دونس که تیکه تیکه می شه
از اون بالا اگه پایین بیفته
 
انار تیکه تیکه تازه فهمید
که دست مهربونش بی نمک بود
رفیقام کاشکی روزی بفهمن
دل من اون انار پر ترک بود . . . !
 

سعید بیابانکی


پ.ن.4. (بعدنوشت)
پیدا کن شبو مثل من
گوشه ای واسه گم شدن...


[ دوشنبه 91/5/9 ] [ 11:37 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 290247