ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم -------------- عزیزترینم... عزیزترینم... عزیزترینم... تا زنده ام... (این را به خودت می گویم!) -------------- [ جمعه 89/5/29 ] [ 1:14 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم ------------- بهار که اومد باهاش آشنا شدیم... تا این که امشب برادرم و مادرم خبر دادن که از اون بالا افتاده پایین.. ظاهراً اطرافیان هم دیر رسیدن و... نمی خوام، نمیییییخوام به این فکر کنم که شاید دیگه کاسه ی صبرش لبریز شده و خودش رو... نه! امشب آخرین ماهی قرمز عیدمون هم رفت... [ سه شنبه 89/5/19 ] [ 1:10 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |