ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام خوبید؟ صدای من رو از کافی نت می شنوید! خب، ابتدا بابت پست قبل عذرخواهی می کنم؛ همون طور که شاید تا حالا فهمیده باشید، چند روزیه که نتم مریض شده! :دی به هر حال.. چون خودم از پس مشکل سیستم برنیومدم، الآن اوردمش بیمارستان! :دی دیگه... آهان، تا وقتی نت ندارم (درست که شد خبرتون می کنم) لطفاً کسی برام کامنت خصوصی نذاره چون نمی تونم با گوشی خصوصیارو چک بکنم (می ترسم دوباره لاگین کنم و دوباره خودش پست بزنه :دی). اگر صحبت غیرعمومی ای دارید لطفاً برام ایمیل بزنید. اینو هم بگم راستی! دیگه فکر کنم عرضی نیست، جز تشکر از همه تون که در هر حال شرمنده م می کنید، حتی اگر پستی خالی باشه :) دیگه همین دیگه.. برای حال خراب نتم و مهم تر از اون خودم دعا کنید... --------- پ.ن. [ پنج شنبه 91/1/24 ] [ 7:17 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
[ یکشنبه 91/1/20 ] [ 9:37 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام -------------- 1. سؤال: این خانم مگه جزئی از اموال اون آقای پیر بوده که بگیم هنوز دارتش؟!! پ.ن. آقایی که ماجرا رو نقل می کردن آدم خوبی هستنا، اما انگار این تفکرات قدیمی... 2. حالا من کاری به پوچ گرایی و اینا توی کل زندگی ندارم، اما توی عید که از صبح تا شب یک سره ظرف می شستیم و برمی داشتیم و دوباره می ذاشتیم و دوباره جمع می کردیم و می شستیم و دوباره از اول... گاهی فکر می کردم که آخه به کدامین گناه! :دی حالا اینا به کنار، اما دقت کردید ما یه رسومی رو خودمون خلق کردیم که خودمون رو آزار بدیم؟! البته اون رسوم اولیه خوب بوده ها، اما ما یه جوری خرابشون کردیم که فقط شدن مایه ی اعصاب خوردی خودمون و حروم کردن خوبیایی که تعطیلات عید می تونه داشته باشه! مثلاً این رسم دید و بازدید فی نفسه قشنگه، اما چرا باید خودمون رو ملزم بدونیم که حتماً همه توی همون 13 روز با تک تک اقوام یک دید و یک بازدید داشته باشن؟! خب چه قشنگی ای داره که امشب شما می ری یه جایی، بعد اونا همون فردا شب یا فوقش دو شب بعد بیان خونه تون؟! اونم فقط محض رفع تکلیف و نه با اشتیاق دیدار! جالب ه که تقریباً همه هم به ایرادهای این کار اذعان دارن ها، اما کافی ه یکی دیدشون رو بازدید نکنه، همینا کلی گله مند می شن که چرا فلانی نیومد! طرح پیشنهادی گویایی: توی عید هر فامیلی یه مهمونی بزرگ ترتیب بده و همه توش جمع بشن؛ حالا می شه توی خونه ی یکی از اقوام (ترجیحاً بزرگتر فامیل) باشه یا یه باغی جایی؛ بعد خرج و مخارج هم دونگی باشه که به کسی هم فشار نیاد؛ خلاصه یک صبح تا شب همه خوش و خرم باشن، آخرش هم همه با هم بساط مهمونی رو جمع کنن و بشورن و بردارن و تمیز کنن، و برن پی کارشون! 3. 4. 5. 6. این برگ داره خودشو تکون می ده که به همه بگه سلام...
[ یکشنبه 91/1/13 ] [ 11:16 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام -------------- و یک سال دیگه هم گذشت... دیگه داره یادم می ره در گذشته چه احساسی نسبت به سال نو داشتم.. نمی دونم، شاید به این خاطر باشه که هر چی می گذره دنیای آدم فرق می کنه، و به تبعش دغدغه هامون هم فرق می کنن.. علایقمون هم فرق می کنن.. دلخوشی هامونم فرق می کنن... امسال اما حسم نسبت به سال نو خیلی عجیب بود... یه جور ترس و امید.. آخه پارسال خیلی سال سنگینی بود.. خیلی.. خیلی... به سالی که گذشت بگویید... تو هم ایامی از ایام خدا بودی، پس شایسته نیست بد بناممت... از همون اول با بیماری عزیزانم شروع شدی... این قدر سخت بودی و سخت گذشتی که اگر بگم بدترین روزهای عمرمون بود اغراق نکردم... 90! 90! 90! 90! اما 90... 90... 90... 91! ---------- پ.ن. [ پنج شنبه 91/1/10 ] [ 1:17 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |