تحلیل آمار سایت و وبلاگ خرداد 89 - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

با یاری جویی از خداوند متعال

وبلاگ

چهارده آسمان...

با محوریت چهارده معصوم (ع)
افتتاح شد.

 


[ جمعه 89/3/28 ] [ 7:48 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

نمی دونم توفیقم کم تر از قبل شده یا همتم.. یا هردو...
کاش می تونستم قدم کوچکی که توی ذهن دارم رو بردارم...
افسوس که هربار نیت می کنم باز همون سد سرراهم سبز می شه و قدرت تفکر و برنامه ریزی رو ازم می گیره...
شاید هم خودت زمانی رو براش در نظر گرفتی که من ازش بی خبرم...


این روزها بیش از پیش و با تمام وجود به یه نعمت دارم پی می برم...
اگر تا به حال نبودش رو فقط دیده بودم و البته درکش هم کرده بودم و قدرشو فهمیده بودم، الآن دارم خودم (ان شاءالله که نبودی نباشه..) حسش می کنم و خیلی بیشتر می فهممش...

پروردگارا
...

خدایا قسم به بزرگیت که امشب، شب آرزوها، دلمو روشن کرده به لطف خودت...

بارالها!
گره از کار همه ی گرفتاران بگشا...

 

-----------------------
پ.ن. شکی نیست که در رأس دعاهامون، برای ظهور منجی عالم بشریت دعا می کنیم.. اون هم توی این دوره زمونه ای که خیلی ها برای خودشون و به نفع خودشون تعریفی از آخرالزمان دارن.. آقا جان، بیا و به دادمون برس.. به داد جهان برس...
و صد البته بیا و به داد دل تنگمون برس که سوای تمام این حرفا، دلمون «خودت» رو می خواد.. دل سیاه بی معرفتم تو رو می خواد...

پ.ن.2. برای رفع مشکلات همه ی گرفتاران دعا کنیم.. ملتمسین دعا رو فراموش نکنیم.. بیماران رو فراموش نکنیم.. مظلومان جهان رو فراموش نکنیم...

(پس از ویرایش)
پ.ن.3. این روزها بیش از هروقت دیگه ای محتاج دعام.. ترسی غیرقابل وصف وجودم رو فراگرفته.. دعام کنید...


[ پنج شنبه 89/3/27 ] [ 12:18 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام
--------------

اون شب توی آینه یه غریبه رو دیدم...

برام سخت بود که دیگه نمی شناسمش...

همیشه از غریبه ها می ترسیدم...

از غریبه ها می ترسم...

می ترسم...


می ترسم!

--------------
پ.ن.
(بی ارتباط به مطلب)
ای دی اس ال دار شدنم مبارک! :دی


[ پنج شنبه 89/3/20 ] [ 11:44 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 290234