ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام دیشب یه اتفاق بد برامون افتاد... خود من که از لحاظ روحی درهم پیچیده شدم... اگرچه دفعه های قبلی که این مشکل پیش اومده بود هم با وجود سختی، خدا به یه نحوی خودش رو بهم نشون داده بود تا کم نیارم، اما دیشب... یه چیزی که راستش گفتنش خیلی شبیه شعاره، اما من امروز صبح با بند بند وجودم حسش کردم... امروز خدا توی تک تک سلول هام این حس رو تزریق کرد که... که..
:) -------------------- این روزا هر اتفاقی میفته ، میگم حتما توان تحملشو دارم که خدا جلو پام گذاشته پ.ن.2. پ.ن.3. [ یکشنبه 89/4/27 ] [ 5:23 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
به نام خدای رحمن و رحیم سلام شاید اگر این پست رو هفته ی پیش می زدم حال و هواش خیلی متفاوت می شد، اما چه کنم که امکانش نبود.. تا الآن... و الآن هم اصلاً نمی دونم چه طور باید بیانش کنم... فقط می گم خدایا شکرت...
حیف که نمی تونم خیلی توضیح بدم... ------- حالا می فهمم که گاهی لازم ه نداشتنش رو با تمام وجود درک کنیم تا یاااااااد بگیریم که بودنش چقدر با ارزش ه... خدایا! مزه ی تلخ و عذاب آور نبودنش رو چند صباحی بهم چشوندی و امیدم رو فقط به خودت وابسته کردی تا بفهمم که اگه داشته باشمش همه چیز رو می تونم تحمل کنم، ولو به قیمت استخونایی ترک خورده.. استخونایی ترک خورده که هنوزم می شه روشون ایستاد؛ و به لطف تو چقدر هم محکمند و ما نمی فهمیم... خدایا! یک بار به نوعی مردم تا معنای حیات رو بفهمم! و بعد با نگاه مهربون و بی نظیرت، بهم رحم کردی تا معنی تولد دوباره رو بچشم... معبودم.. --------------- پ.ن.2. [ سه شنبه 89/4/15 ] [ 4:58 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |