تحلیل آمار سایت و وبلاگ زمستان 92 - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------

 

ساعت بعد از یک نیم شب ه که یهو هوس پفک می کنی!

و برای یه بارم که شده وقتی دلت پفک می خواد توی خونه موجوده! :))

 

می رم سراغ کابینت و یک بسته پفک حلقه ای مزمز درمیارم و نوش جان می کنم.

یادم نمی یاد تا حالا پفک مزمز خورده باشم. چقددددددد این مزمز خوشمزه بود! ینی روحم تازه شد! پوزخند

 

خلاصه همگان خواب بودند و بنده خرت و خرت پفک می خوردم. شوخی

 

 

...

 

 

نامرتید اگه بگید خب مگه این نوشتن داشت! شوخی

هوم، خب وقتی یه چیزی رو می نویسم ینی نوشتن داشته دیگه :))

 

نوشتم، چون پفک امشب یه حس ساده ی معمولی ِ خوشمزه ی آروم ِ سبک ِ بانشاط ِ کودکانه ی خوبی داشت! مؤدب

چون مثل بچه ها با دیدن پفک ذوققققق کردم!

چون با کلی کیف خوردمش!

 

حتی وقتی مثل بچه ها با حلقه های پفک بازی می کردم، دلم بچگی خواست..

 

 

--------------------

 

یه کم فرصت و استراحت می خوام

یه شب خواب شیرین و راحت می خوام..

می خوام بچه شم باز تو این سن و سال

یه مدت جدا شم از این حس و حال..

 

تو می دونی احوال خوبی ندارم

غروبم سکوتم گمم بی قرارم

واسه این که خورشید چشمام بتابه

یه مدت باید بی توقف ببارم..

 

+ یه مدت...


[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 2:35 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

 

--------------------------

 

فکر کنم لاله رو می شناسید، همون دوست نزدیک و خیلی عزیزم که دو سه ماه پیش دخترش به دنیا اومد.

 

 

کمی پیش بهم زنگ زد، جواب که دادم دیدم داره به شدت گریه می کنه..

هی می گفت توروخدا برا پارمین دعا کن، حالش بد شده اوردیمش بیمارستان..

گفتم چی شده؟!

گفت یهو حالش بد شد، هی سیاه می شه و دوباره رنگش برمی گرده، دوباره سیاه می شه.. خیلی بد...

 

برداشتن اوردنش اهواز (خودشون رامهرمز هستن)، این جا هم گفتن فعلاً معلوم نیس چشه باید آزمایش بگیریم.

 

گریه می کرد و می گفت بچم رو تخت بیمارستان ه و من حتی جرأت نمی کنم برم پیشش، ازبس که می ترسم بفهمم یه وقت چیزیش شده..

 

گریه می کرد و می گفت توروخدا برا بچه م دعا کن.. اگه چیزیش بشه من می میرم...

می گفت همین جوریشم دارم می میرم، اگه دیگه منو ندیدی حلالم کن :|

 

 

-----------

 

بچه ها، دلم نمی خواد غم دار بنویسم، اما توروخدا برا بچه ی لاله، برا پارمین کوچولوش دعا کنید..

دعا کنید یه چیز کوچیک باشه و خیلی زود رفع بشه..

هر مادری این طور وقتا داغون می شه، اما لاله یه دختر خیلی حساس و شکننده س، می دونم الآن حالش از خیلی مادرها بدتره، خیلی بدتر...

گریه می کرد و می گفت امشب بغلم خالی ه.. دارم دیوونه می شم.. اگه بچم چیزیش بشه من می میرم..

 

هی بهش می گفتم ان شاءالله یه چیز کوچیک، یه حساسیت، یه مورد گذراست و زود رفع می شه، غصه نخور عزیزم..

اما ته دل خودم می لرزید که نکنه یه درصد خدای نکرده چیز بدی باشه..

 

از وقتی اون گریه ها رو پشت تلفن شنیدم به هم ریختم، هی مثل مرغ سرکنده تو خونه راه می رم و همین طوری گیج می زنم..

کاش هرچه زودتر صبح بشه برم بیمارستان پیشش..

 

دعا کنید فردا که نه، حتی همین امشب بیام بگم چیز خاصی نبوده و خوب شده..

توروخدا دعا کنید لطفاً...

 

 

اللهم اشف کل مریض..

 

 

--------------

 

بعدنوشت

 

امروز بعدازظهر رفتم بیمارستان.

ای جااااااااان که این کوشولو چقده ناز بود.. خب تاحالا ندیده بودمش.

وای خدا می خواستم لپاشو قورت بدم! هزار ماشاءالله، خدا حفظش کنه.

 

گفتن دیروز عصر یهو دچار تشنج شده و سیاه شده.. بردنش متخصص اطفال، که اون پیشنهاد داده بیارنش اهواز و یه متخصص مغز و اعصاب اطفال خیلی خوب رو معرفی کردن بهشون.

خلاصه که جواب آزمایش (نمی دونم چه آزمایشی) و نوار مغزش خوب بوده خداروشکر، اما الآن توی نوبت ام آر آی هستن و خب باید نتیجه ی ام آر آی رو ببینن.

 

می گفت طفل معصوم دیروز سه بار تشنج کرده :(

می گفت تا بغلش می کنم صحنه های دیروز میاد جلو چشمم و حالم بد می شه.. ینی حال خود لاله از بچه بدتر بود :(

 

ان شاءالله که ام آر آیش هم خوب باشه و بگن چیز خاصی نبوده..

 

--------

امروز دو تا چیز فهمیدم که شاخام سبز شد!

یکی این که من چرا فکر می کردم این بچه فوقش سه ماهش باشه؟! در حالی که 5 ماهش بود.

ینی عمرمون چه طور می گذره..

دوم این که من تمام این مدت فکر می کردم اسمش فارمین ه، در حالی که امروز دیدم بالا سرش نوشتن پارمین!

هوم، وقتی موقع تولدش پای تلفن اسمشو گفته بود من اون طوری شنیدم؛ خو به من چه، یه اسمی بذارید رو بچه هاتون که من بلد باشم :))

 

 

بعدنوشت 2

 

الآن باهاش صحبت کردم، گفت نتیجه ی ام آر آی هم خوب بوده و خداروشکر هیچ چیز خاصی تشخیص ندادن. دکترش گفته درسته دلیل اون مشکلش معلوم نشده، اما همین خیلی خوبه، چون احتمالاً چیز خاصی نبوده. با این حال برای دو هفته براش دارو نوشته، بعد اگر مشکلی پیش نیومد کم کم داروها رو کم و بعد ان شاءالله حذف می کنن.

 

 

خداروشکر :)

ممنون از دعاهاتون تبسم


[ یکشنبه 92/11/13 ] [ 10:38 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

----------

 

1) دیدید یه وقتا که یاهو مسنجر ارور می زنه و نمی ره تو، اون یارو کله هه یه قیافه ی ناراحتی به خودش می گیره و می نویسه ببخشید و اینا، خب؟ این قدر این قیافه ش مفلوک و بدبخت می شه که گاهی دلم می خواد بهش بگم: «بی خیال عیب نداره حالا! من درک می کنم گاهی نتونی بری تو! {#emotions_dlg.169}»

واااااالا! {#emotions_dlg.105}

نکته ی اخلاقی و غیر اخلاقیشو نمی دونم، اما انگار واقعاً مظلوم نمایی جواب می ده! :دی

 

2) وقتی حالم بده ینی بده! ینی تحمل خودمم ندارم چه برسه به مهمون! ایش!

این یه قلم رو هرچی هم مظلوم باشی (اونم واقعی و نه ظاهری)، بازم هیشکی درک نمی کنه! درک کنه هم فایده ای نداره..

 

3) گاهی هرچی هم قاطی باشی، نه فقط هیشکی درک نمی کنه، که اصن صداتو هم نمی شنوه.. انگار داری زیر آب داد می زنی.. نه، بدتر! انگار داری خواب بد می بینی، می خوای فریاد بزنی اما صدات درنمی یاد! (باید تو خواب این حالت براتون پیش اومده باشه تا بدونید چیو می گم.)

چون زیر آب که داد بزنی، بالاخره یه قلپ قلپی(!) شنیده می شه، یه حباب هایی توی سطح آب می یاد! اما توی خواب که بخوای فریاد بزنی و نتونی..

 

تازه دارم معنی ِ «گویای بی زبان» رو می فهمم.. این با گویای خاموش خیلی توفیر داره ها..

 

 

 

4) فکر کنم بعداً بازم حرف داشته باشم که قاعدتاً توی بعدنوشت اضافه خواهد شد {#emotions_dlg.169} اما فعلاً که چیزی یادم نمی یاد. یه کم تمرکز ندارم، خب درک کنید! {#emotions_dlg.105}


[ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 12:2 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

---------------------

 

راستش رو بخواید هیچ وقت هیچ وقت هیییییچ وقت فکر نمی کردم زندگیم اینقدررررر شبیه فیلما بشه...

 

ینی این قدر مبهوت ِ روزگارم که واقعاً نمی دونم چی بگم، ینی اصلاً چی می شه گفت...

 

 

-----------------

 

امشب دیدم شبکه ی تهران بازم داره سریال تولدی دیگر رو می ده!

اما بعد دیدم نوشته فیلم تلویزیونی تولدی دیگر؛ وقتی این طوری می نویسن ینی سریال رو خلاصه کردن، که فکر کنم توی دو سه قسمت باشه، امشب رو که زده بود قسمت اول.

تا یه جاهاییش رو دیدم و خب خلاصه شده ی سریال بود، بعدش دیگه کانال رو عوض کردیم.

 

دقت کردید این سریال رو تا حالا چقدر پخش کردن؟ پوزخند

سال ها پیش که شبکه تهران دادش، چند وقت بعد شبکه ی خوزستان (و لابد سایر استان ها). چند سال بعدش دوباره شبکه تهران. دوباره همین یکی دو سال پیش بازم تهران دادش. فکر کنم چند وقت پیش تماشا یا شایدم آی فیلم می دادش.

خلاصه تا حالا یه 5-6 باری پخشش کردن؛ دیگه این بار لابد خودشون دیدن چه خبره اون همه رو از اول بدن؟ در نتیجه خلاصش کردن! :دی

 

و جالب این جاست که ایییییین همه این سریال رو پخش کردن، بازم هربار من کلی از دیدنش ذوق می کنم!!

حالا همه ی این دفعاتی که داده رو کامل ندیدما، اما همیشه هروقت فرصت داشتم نشستم پاش و با یه حس خوب تماشاش کردم.

نمی دونم چرا اینقد این سریالو دوسش دارم! یه لطافت خاصی داره.

 

حیف که هیچ وقت جرأت ِ «تولدی دوباره» رو نداشتم..

 

+ عکس جدید از بازیگران کودک سریال تولدی دیگر

(به من چه، ان شاءالله که هنوزم خواهر برادرن :پی)

 

-----------------

 

چقدر آخر قصه ی گروه دنگ شو رو دوسش دارم...

اگرچه هیچ وقت جرئت این رو هم نداشتم که برکه ی امن رو رها کنم و خودم رو به موج خطر بسپارم...


آخر قصمه اما قصه ی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست..

آرزوهامو برای خاطراتم دوره کردم
کجای خاطره باید پی آرزوم بگردم؟
خسته م از هرچی رسیدن
اگه پشتش سفری نیست
برکه ی امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست

می رسم نه واسه موندن
من مسافرم همیشه..
مثل نوری که میاد و رد می شه از دل شیشه
آخر قصمه اما قصه ی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست..

خسته م از هرچی...

[ دوشنبه 92/11/7 ] [ 2:25 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

---------------------

 

چند روزی می شه نرگس های باغچه مون در اومدن دوست داشتن

 

و من همچنان هرررررچی فکر می کنم، می بینم چقد بعضیاااااا می تونن بدسلیقه باشن شوخی که از بوی خوش گل نرگس بدشون بیاد! قابل بخشش نیست

 


این نرگس های باغچه ی ما یه زمونی یه عالمه بوته بودن، که خب البته فقطم توی این فصل (فوقش 2-3 هفته) گل می دن.

بعد چند سال پیش یه بار مامان خانوم ما به باغبونی که می یاد خونمون گفت یه سری شونو بنداز دور! چون یه عالمه از فضای باغچه رو گرفتن و اگرچه تو فصلای دیگه بوته شون تقریباً خشک می شه و چیز زیادی ازش معلوم نیست، اما خب ریشه شون تو خاکه دیگه، می خوایم چیزای دیگه بکاریم نمی شه!

و بدون اطلاع من که عاشق نرگس هستم، باغبان محترم حداقل نصف بوته های نرگس عزیز و ناز من رو ریشه کن نمود! دلم شکست

ینی فکر کنم اونایی که تو باغچه وسطی بودن کلاً قلع و قمع شدن، و فقط چند بوته از بوته های باغچه کناری رو گذاشت بمونه.

 

یکی نیس بگه آخه مامان جااااان، این همه باغچه، خب جای دیگه گلای دیگه بکارید، تازه کنارشونم که می شد! فقط زورت به نرگسای من رسیده بود؟ گریه‌آور

بماند که هنوزم مامان معتقده دلیلی نداره به خاطر 2-3 هفته گل دادن، اون همه بوته (که حالا خیلی هم زیاد نبودن که!) توی باغچه باشه و بیخودی جا بگیره! :|

 

حالااااااااا!

من بعد از اون کشتار جمعیشوخی هرررررررسال این موقع کلی به مامان خانوم غر می زنم سر این قضیه. امسال که همش به شوخی بهش می گم: به عنوان جریمه، شما حق استفاده(!) از نرگس ها رو نداری پوزخند

بعععععد، حالا این دو روز می بینم بابای گل ما، هی (کلاً تاحالا 2 بار :دی) تا میاد خونه یه شاخه نرگس دستشه به همسر گلش تقدیم می کنه! دوست داشتن

هی می گم بابااااااااااا! به مامان از اینا ندههههههههه! باید جریمه بشه که گلای منو نابود کرده، حالا بهش نرگس هم می دییییی؟! قابل بخشش نیست
خوبه والا! پوزخند



------------------------
پ.ن.
روز جمعه هم هست..

اللهم عجل لولیک الفرج..

[ جمعه 92/11/4 ] [ 4:41 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 55
کل بازدیدها: 286081