• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : ببار اي بارون ببار...
  • نظرات : 5 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    پا که دلنشين ترينش بود
    صورت ، سر ( ميرفت لاي موهات ) ، گردن ، گلو ، تو رختخواب
    مثلا صبح بيدار ميشدي مي ديدي چند فروند سوسک تو رختخواب برعکس شدن
    خدا سوسکم کنه اگه فکر کنيد دروغ ميگم
    تازه روي ديوارامونم بقاياي متلاشي شدشون مونده بود
    يادمه تو مسنجر status ميزدم : جييييييييييييغغغغغغغغ سووووووووووووووووووووووسک

    ولي از ديشبم توهم مارمولک زدم .. پر ياکريم در اثر باد حرکت ميکنه فکر ميکنم مارمولکه .. خدا شاهده انزجارم از مارمولک به مراتب بيشتر از سوسکه
    پاسخ

    سلام
    آرسوووووووووووووووووو!!!!!!!!!!!!!
    چقد بد توصيف مي کني، دلم آشوب شد! :دي
    لاي موها؟!!!!!!!!!!
    صورت؟!!!!! :(((
    گردن و گلو؟! :(((
    :پي
    مارمولک باز بهتره، يعني تا روي ديواره و دوره مهم نيست، لااقلش اينه که بال نداره که يهو پرواز کنه طرفت!!
    آرسو حالم بد شد، چه طوري تحمل مي کردي! :پيي