• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : از گوشه و کنار ذهن گويايي خاموش...
  • نظرات : 5 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه 
    همين برادرزاده‌تووون، سيزده به در برگ کاجو کنده بود داشت مي‌ذاشت تو دهن يه بچه‌هه!

    پ.ن. دلم نيومد کامنت "عمومي" بذارم آبروش بره!
    پاسخ

    سلااااااااااااااااام! // با اجازه عموميش کردم :پي // خب احتمالاً اون برگ کاج هم داشته سلام مي کرده :پي // نه بابا آبروريزي نيست که، بچه ها همه از خودمونن :دي :) تازه خو بچه بايد شيطنت داشته باشه ديگه :دي // تازه تر (:پي)، اگر آبرويي هم رفته باشه آبروي اون بچه هه رفت به نظرم! آخه بچه اين قدر شل و وارفته و بي عکس العمل؟! که يه بچه ي ديگه برگ بذاره تو دهنش؟! :پي // با تشکر، ستاد عمه هاي برادرزاده لوس کن :دي