• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : قرار عاشقي...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فري 
    منم با نظر گلدون موافقم
    واقعا روزاي قشنگي داشتيم اونجا
    دلم تنگ شده...
    گوياااااااااااااا جون؟آپپپپپپپپپپپپپپپپ!!!
    پاسخ

    سلام
    آره آبجي جان، واقعاً روزهاي قشنگي بود...
    روزگاري که بهمون هديه هايي داد که با دنيا عوضشون نمي کنم...
    خيلي دلم تنگ شده منم...
    اما خرابش کردن... وقتي خوششون نيومد، تيشه گرفتن دستشون و...
    شايد اگه کساني که توي اون سال ها با ما نبودن الآن اين حرفا رو بخونن، براشون عجيب باشه که مگه مي شه يه فضاي مجازي اين قدر براي يه عده عزيز و حتي مقدس بوده باشه... اما فقط اونايي که مثل ماها چندين سال توي اون فضا زندگي کردن مي تونن درک کنن حرف من و تو و گلدون و حس و امثال ما رو...