• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : پرت و پلاهاي يک خاموش...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 20 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + پارسا زاهد 

    به نام خدا

    سلام

    نمي‌دونم چند تا پست رو از خوندنش محروم شدم

    همون طور که ميدونيد اواخر شهريور مشهد بودم و نتونستم به دوستان سر بزنم

    از مشهد هم که اومدم خبر بد پشت سر هم بود که برام سرازير شد

    الان ميخواستم شکلک بذارم گفتم همين طوري بهتره. ولش کن. مي خوام يک آه از ته دل بکشم. اي خدا. باز اين پاييز اومد... بوي مرگ اومد...

    نميدونم تو تهران چي شده و چه اتفاقاتي براتون افتاده. اما انشالله که همه‌ي مشکلاتتون حل بشه. يه جورايي احساس همدردي با شما دارم. اما در مورد کودکي. من به دو دوران کودکي دوست دارم برگردم. يکي اون دوره‌اي که باعث شد کل زندگيم تغيير کنه اون هجرت نا مطلوب. برم جلوشو بگيرم تا شايد تو زمان حال ديگه آدم فرصت کشي نباشم. يکي هم اون دوره‌‌اي که در حق برخي ظلم کردم. حتي با اينکه نوجوان بودم شايد گناهي برام نوشته نشده. اما عذاب وجدانش داره هر چند وقت يک بار منو مي‌کشه. خيلي وراجي کردم... .

    پاسخ

    سلام... خوب هستيد؟ ان شاءالله روزهاي سختتون (که البته حتماً صلاحي درش هست) بگذره و ديگه ناراحت نباشيد... يادمه يه آگهي بازرگاني بود که تبليغ يه دوربين فيلمبرداري بود؛ هي فيلم مي گرفت و فيلم رو برمي گردوند.. بعد آخرش مي گفت: «زندگي دکمه ي بازگشت ندارد!».. جناب پارسا، اون روزهايي که ازش گفتيد هم هرچي بوده گذشته.. در مورد اون دوره ي اول، ضرر رو از هر جا جلوشو بگيريد منفعته! به جاي افسوس گذشته، «امروز» رو دريابيد که بعد خداي نکرده فردا حسرتش رو نخوريد.. در مورد دوره ي دوم هم، ان شاءالله که خدا مي بخشه، به هر حال کم سن بوديد.. اگر هم اون افراد رو مي شناسيد مي تونيد عذرخواهي هم بکنيد ازشون... در هر حال همه مون در عين جبران گذشته، بايد امروز رو دريابيم که زندگي دکمه ي بازگشت ندارد...