• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : قطار مي رود آهسته روي ريل دلم.. (شماره ي چندشه؟ :دي)
  • نظرات : 10 خصوصي ، 30 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    "گفتم: «چرا خودش نمي نويسه؟» گفت: «بيکار نيست!»"
    :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
    خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    يني قانون کپي رايت و له کرد خانومه:)))))
    خيييييييييييييلي باحال بود :))
    پاسخ

    اصن يه وضي! :دي اصن نمي دوني با چه لحن حق به جانبي گفت اينو! :دي يه لحظه احساس پوچ بودن بهم دست داد که خودم دارم مي نويسم!! pp;)))))))))))))
    «بيچاره مون کرد.. دخترم داغون شد، داره ديوونه مي شه، خيلي اذيت شد.. الآن مي ره سر کار و يه کم بهتر شده، اما واقعاً داغون شده.. ديگه به هيچ خواستگاري هم جواب نمي ده؛ همين الآن نقداً هفت تا خواستگار داره، اما مي گه ديگه نمي خوام...»
    :| حق داره...خداکنه خدا يه نور اميدي به دلش بندازه و ازين حال دربياد. مادرش بنده خدا چقد اذيت ميشه اينجوري. خدا کنه زودي حسش تغيير کنه و مزدوج شه
    پاسخ

    :( اوهوم.. :( اينقده من سر موارد اين چنيني غصه مي خورم که خدا مي دونه.. :(
    پس چقد اونا سريع تر عمل کردن و بعد نماز زود برگشتن تو کوپه...چيکار ميکردي دخترم؟ خب يکم تندتر بدو :دي
    پاسخ

    همينو بگو! :دي اتفاقاً من دويدماااا! به خصوص که عين چي پشيمون بودم که چرا کيف لپ تاپو با خودم نيوردم، خو کوپه خالي بود يکي برش ميداشت که بي دوماد مي شدي بعد جواب دخترتو چي مي دادم! :دي
    "يا اگه خودم برم بالا که ديگه اوکي مي شه."
    D:
    P;
    پاسخ

    خيييييييييييييييييييييييلي بججنسي! يني برق بججنسي چشماتو از همين جا هم ديدم حتي! :ديييييييييي ... ناااااااامرت! اون تخت با يه دونه کيف دستي منم ثابت شد خو :دي
    کفاف کي دهد اين باده ها به مستي ما!
    خيييييييييلي باحال بود. دوسش دارم!:)
    پاسخ

    :دي // واي تران! بذار اينو از مسير برگشت همين جا بگم. يني من که اصن رمق ندارم اون سفرنامه رو بنويسم (شماها هم رمق خوندن نخواهيد داشت ازبسسسسس که خانومه حرف زد!!! :دي) اما خب بذار از چاييش بگم: از تهران من و همون خانومه که گفته بودم فقط بوديم، دو نفر ديگه نبودن، که اونا هم قم سوار شدن. دو تا بچه مدرسه اي از يک اردو بودن که بندگاااااان خدا توي کوپه هاي رزرو شده ي مدرسه شون جاشون نشده بود، از دوستاشون جدا افتاده بودن مجبور شده بودن بيان توي کوپه ي غريبه ها! البته يه ساعتي نشستن و بعدش رفتن پيش دوستاشون، تا بعدش انگار ديگه براشون جا پيدا کرده بودن و شبم اومدن وسايلشونو بردن و رفتن. بعععععععد! خب تا قبل از قم، من و اون خانومه (که اون از من هم چاي خور تر بود)، خب چايي هاي خودمونو خورديم. بعد چاييش (مارک گلستان) اينقده رنگ مي نداختتتتت! (اميدوارم رنگ قاطيش نکرده بوده باشن!)، بعد خب ما هر کدوم با يه دونه کيسه ي خودمون سه فنجون چاي خورديم! :دي بعععععدتر اين که، وقتي اون دو تا بچه مدرسه ايا اومدن، خانومه به چاييا و فنجوناشون که روي ميز بود اشاره کرد که اينا براي شوما هستنا. هردوشون گفتن نه ما شب چايي نمي خوريم! (چقده سوسول :دي). ما هم خب چيزي نگفتيم. يه کم بعدترش باز نمي دونم چي شد که حرف از چايي شد، گفتن نه ما واقعاً شبا چايي نمي خوريم! که ناگهان چشماي من و خانومه برق زد! :پييييييييي البته گذاشتيم وقتي ديگه داشتن مي رفتن پيش دوستاشون، ازشون اجازه گرفتيم و خلاصه اون شب چايييييي خورديماااااااا! :پي
    ميدونستي کتابخونه جاي بسيار خوبيه برا خوندن متون طولاني؟:))
    پاسخ

    سلام ... هههههههه پس کاش قسمت آخرشم نوشته بودم :پي ... البته آخرشم چيز خاصي نداره ها، اما خب از نوشته ي ناقص خوشم نمي ياد. / دخترم هميشه برو کتابخونه خب! :دي
    + رب 
    آخيييييييي چقده دخترش بنده خدا سختي کشيده بوده خب...
    چقده پدر مادر اذيت ميشن
    پاسخ

    سلام ... اوهوم.. :(
    فلافل :دي
    فرشته سفيدپوشه ميگه خودت بنويس، کاري نداره که. استادم گفت در حد عالي نميخوام.
    فرشته خنجر به دسته ميگه وقتي آمادش هست چرا ميخواي براي سرچ خودتو خسته کني
    بين دوراهي موندم :))
    پاسخ

    سلام ... آهان فلافل :دي // فرشته چماق به دسته هم مي گه خودت بنويس! :پييييي / نه خب جدا از شوخي هر طور خودت صلاح مي دوني، اما واقعاً براي کسي مثل تو که اين همه رشته ش رو دوست داره و آينده ي کاريش رو واقعاً در اين زمينه برنامه ريزي کرده، خب اين که خودت پروژه ها و کاراي تحقيقاتيت رو انجام بدي و تجربه کسب کني خيلي بهتره. وگرنه که به من چه خب ;) / اما سعي کن ان شاءالله وقتي رفتي ارشد، براي پايان نامه ت يه وقت فرشته خنجر به دسته پيروز نشه؛ خداوکيلي پايان نامه حسابش مي فرقه ;) در نهايت مي دونم اينم به من چه خب ;))
    به نام خدا
    سلام
    خوب بود. البته نه برخى اتفاقاتى که نقل قول کرديد. منتظر ادامه هستيم:)
    پاسخ

    سلام ... ممنونم :)
    به کي ميشه اعتماد کرد؟
    اين مدل ازدواجها و طلاق دوران عقد زياد شده
    يکي از فاميلامون دکتر بود. با يکي عقد کرد. دختره روانشناس بود:دي. بعد فهميد داروهاي افسردگي و اين چيزا ميخوره:دي. طلاقش داد. يعني نه فقط بخاطر اين موضوع. مادر دختره آتيش بيار شد.

    چرا بايد اين موضوع پايان نامه رو الان بگي؟ شايد من خواستم پروژمو بخرم :)) به کافي نت که اعتماد ندارم اصلا. طرف وقتي از رشته اطلاعات نداره ميخواد چي تحويل بده مثلا.
    ايشالله از فردا فصل 1 پروژمو شروع ميکنم
    پاسخ

    سلام ... چي بگم والا.. / دختره افسردگي داشته يا اعتياد به دارو؟ يا هر دو؟ // :دييييييييي نه بابا تو که ماشاءالله خودت بلدي :) از همون استاد سختگيره ياد گرفتي! :)) (گردو؟ کوفته؟ چي گوشه لپاش قايم کرده بود؟ :پيييي) // ان شاءالله :)
    + مامان بانو 
    سلام
    به جان خودم همشو خوندم...
    خواهرا دوقلو بودن؟؟؟خوشبحالشون منم آبجي ميخام:(
    چه حوصله اي داشتياااااااااا که کارتون ببيني من اگه جات بودم بيشتر دلم ميخاست برم لب پنجره برهوت و نگاه کنم يا اينکه سرک بکشم تو واگناي ديگه...من اصن تو قطار يه جا بند نميشم...
    با توصيفاتت از قطار ياد قطار سبز تهران-تبريز افتادم خيلي نسبت به قطارهاي معمولي 6 صندلي ه ما شيک تر بود 4 صندلي با دري شيشه اي داشت...وسايل پذيراييم رو ميزا مهيا بودش...
    پاسخ

    سلام ... ممنون که وقت گذاشتي گلم :) / آبجي مي خواي؟! پس بنده اينجا هبيجم؟!! :( ;) / اينقده خسته بودم که اصن حال کار ديگه اي نداشتم خب.. تازه من زياد عادت ندارم تو قطار اين ور اون ور برم؛ يني تنهايي زياد جالب نيست.. / آره اتفاقاً منم ياد اون تعريفت افتادم، با اين تفاوت که اين کوپه سايزش مثل کوپه هاي ديگه بود، اما يادمه تو گفته بودي اون بزرگتر بود انگار.
    ععععععععععع چرا اينقد تند تند آپ ميکني؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    پاسخ

    اوااا، خو اگه آپ نکنم هم که مي گيد چرا آپ نمي کني :)) به کدوم سازتون حرکات موزون انجام بدم؟ *;)
    صداشون شبيه نبود؟ :دي

    بله همه ترک ها بلند قامت و خوش استيلند :دي
    جا داره ضرغامي ازت تقدير به عمل بياره :پي

    واقعا سنسورش چي بود؟
    شايد به مواد خاصي حساس بوده
    پاسخ

    سلام ... نه صداشون و چهره شون مي فرقيد :)) ايميلشونم نگرفتم ببينم چه طورياس ;) // ايييييييش، اسم ضرغامي رو نيار که ازش خوشم نمي يااااد؛ وگرنه حرفمو پس مي گيرمااااا ;) .. حالا من به ترک هايي که توي کوچه خيابون مي بينم که دقت نکردم، اما تا جايي که يادم مي ياد فقط يه دوست ترک دارم که اون مشمول ايني که گفتم مي شه ;) *:بخل // چه مي دونم! :دي اما نمي شه خو، يني به نظرم بهتره سنسور زودتر عمل بکنه خب! :سوت ... حيف که الآن مجبورم برم بيرون، اما بعداً در ادامه بازم در مورد دستشويي ها خواهم گفت :))
    + رب 
    راس ميگي ها! بر اساس چي چراغا روشن ميشدن؟!! ميرفتي هي امتحان ميکردي ببيني دليلش چيه;p

    hi!
    پاسخ

    عليک هاي :) ... خب تنهايي که نمي تونستم هر دو طرف رو داشته باشم! هي مي گم يه سفر قطاري با من بياهاااا! :))))))) // وااااااي! يني همه شو خونديييي؟! من و اين همه خوشبختي؟! :))) اصن وقتي داشتم مي نوشتم همش نگرانت بودم :پيييي
    + رب 
    براي آدمي مثل من هم ديدن اينکه آب جوش رو جدا سرو کنن انرژي بخشه :p
    پاسخ

    سلام ... جييييييييغ! دقييييييقاً اون لحظه يادت افتادم که اگه بودي الآن به جاي چايي نسکافه مي خوردي! :)))))))))
     <      1   2