چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
به نام خدا
سلام
حرف زنبور گاوى زديد ياد جنايات کودکيم افتادم :دى
اون زمان با احمد پسر عموم جفت ميشديم زنبور گاوى مى گرفتين
اول يه کيسه پلاستيکى محکم تر ازکيسه فرىزر بر ميداشتم بعد زنبور گاوى که روى يه سطحى مى نشست کيسه رو روش مى ذاشتىم و تا پرواز مى کرد سريع در کيسه رو گره ميزدم
حالا نوبت عمل جراحى بود :دى
اين طرى که زنبور بيچاره رو در تنگنايى دو بعدى تو همون کيسه پلاستيکى محصورمى کردىم و با يک سوزن خياطى انتهاى دمش رو که حاوى نيش کيسه زهر و البته به علت عدم دقت کافى حاوى کمى از راست روده زنبور نگونبخت بود رو خارج مى کرديم :دى
بعد از عمل حالا ما يه زنبور بى خطر داشتيم که ىه نخ قرقره بلند به پاش ميبستىم مىذاشتيم پرواز کنه
:دى
خدا ما رو ببخشه:|:(
پاسخ

سلام

اومدم بگم يکي شما يکي داداداود چرا همچين بوده بچگياتون :دي
اما بعد ديدم خب همه ي پسربچه ها همين بودن و هستن!! |:))
داداش خودم مورچه تشريح مي کرد و يک کار خيلي چندش ديگه که هووووووووع! :|
پسربرادرمم گاهي تشريح مورچه مي کنه.
خلاصه اين آتيش سوزوندن ها انگار توي ذات پسراست و کاريش نمي شه کرد :))
اما خب بازم دليل نمي شه که آدم ياد 555 نيفته! :->